قص
فارسی به انگلیسی
breast, bosom, chest, brisket, bow, slope
عربی به فارسی
چيدن مو , چيدن پشم گوسفند وغيره , بريدن , شکاف دادن , قيچي کردن , اسباب برش قيچي , ماشين برش
چيدن , علف چيدن , چمن را زدن , توده يونجه يا کاه , لوله دخول وخروج هوا در زير دريايي , لوله مخصوص تنفس در زير اب , با لوله تنفس زير ابي رفتن
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - استخوانی است پهن و میانی که در جلو استخوان بندی قفسه سینه واقع است . طولش در حدود ۲٠ سانتیمتر و بشکل خنجر است و دارای یک دسته و یک تنه و یک انتهاست که به زایده خنجری موسوم است . سطح قدامی استخوان قص به پوست مربوط است و در خارج در موقع دست زدن به سینه حس می شود . سطح خلفیش با ششها و پرده های جنب و قلب و غشائ آن مربوط است . دو کنار استخوان قص دارای ۷ بریدگی های بنام بریدگی های دنده یی که در آنها انتهای داخلی غضروف های ۷ دنده اول قرار می گیرند . در طرفین قسمت فوقانی استخوان قص دو سطح مفصلی است برای دو استخوان ترقوه در بالا و در قسمت میانی دسته یک فرو رفتگی است به نام چنگال استخوان قص که با دست حس می شود استخوان جناغ عظم قص جناغ سینه . توضیح دسته استخوان قص را بنام قبضه قص نیز می نامند ۲ - سینه صدر .
نام شهری است نزدیک مکران بر ساحل بحر هند . این شهر دارای قرا و توابع بسیاری است و مردمی دارد نادان و بت پرست .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
قص. [ ق َص ص ] ( معرب ، اِ ) جص. ( دزی ج 2 ). گچ.
قص. [ ق َ ] ( اِخ ) نام شهری است نزدیک مکران بر ساحل بحر هند. این شهر دارای قرا و توابع بسیاری است و مردمی دارد نادان و بت پرست. ( نخبةالدهر دمشقی ص 170 ).
قص . [ ق َ ] (اِخ ) نام شهری است نزدیک مکران بر ساحل بحر هند. این شهر دارای قرا و توابع بسیاری است و مردمی دارد نادان و بت پرست . (نخبةالدهر دمشقی ص 170).
قص . [ ق َص ص ] (ع مص ) برگفتن قصه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). || برگفتن . (تاج المصادر بیهقی ): قص علیه الخبر و الرؤیا؛ حدث بهما علی وجههما. (اقرب الموارد). || پیدا و نمایان گردیدن بار و آبستنی آن . || باردار گردیدن . || قریب به مرگ رسیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): ضربه حتی قصه علی الموت ؛ای ادناه منه . (اقرب الموارد). || بر پی کسی رفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || در پی کسی رفتن اندک اندک . (اقرب الموارد). و از این معنی است قول خدای : فارتدا علی آثارهما قصصاً . (اقرب الموارد). || آگاهانیدن . || بریدن و قطع کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قص شوارب ؛ بریدن و کوتاه کردن آن . (اقرب الموارد). قص اظفار؛ چیدن ناخن . || قطع اطراف گوش . (اقرب الموارد). || (اِ) سینه . (منتهی الارب ). صدر. (اقرب الموارد). || سر سینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). قیل رأس الصدر. (اقرب الموارد). || میانه ٔ سینه . (منتهی الارب ). قیل وسط الصدر. (اقرب الموارد). || استخوان سینه . (منتهی الارب ). قیل عظم الصدر. (اقرب الموارد). ج ، قِصاص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پشم بریده ٔ گوسفند. (منتهی الارب ). من الشاة، ما قُص من صوفها. (اقرب الموارد).
قص . [ ق َص ص ] (معرب ، اِ) جص . (دزی ج 2). گچ .
فرهنگ عمید
۲. (ادبی ) در عروض، اسقاط حرف دوم متحرک از رکن چنان که متفاعلن مفاعلن شود.
دانشنامه اسلامی
معنی قُصِّیهِ: دنبالش برو(از"قص "به معنای دنباله جای پا و اثر کسی را گرفتن و رفتن است)
معنی نَقُصُّهُ: آن را حکایت می کنیم (کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن ویا خود رد پاست و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی قَصَصَ: داستانها - قصّه ها (کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی نَقُصَّنَّ: حتماً حکایت می کنیم (کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن ویا خود رد پاست و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی لَا تَقْصُصْ: حکایت نکن - باز گو نکن(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی نَقُصُّ: ازداستان سرایِِی می کنیم-حکایت می کنیم - داستان نقل می کنیم- قصّه می گوییم(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن ویا خود رد پاست و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی یَقُصُّ: حکایت می کند - داستان نقل می کند- قصّه می گوید(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصیه و...
معنی یَقُصُّونَ: حکایت می کنند - داستان نقل می کنند- قصّه می گویند(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصی...
معنی قِصَاصِ: مجازاتی که به تلافی جنایتی که مجرمی انجام داده در مورد او اجرا می کنند(کلمه قصاص مصدر از قاص یقاص است و این کلمه از قص اثره ، جا پای او را تعقیب کرد میباشد وقصاص به معنی داستانسرا نیز از این جهت است که آثار و حکایات گذشتگان را حکایت میکند مثل ای...
ریشه کلمه:
قصص (۳۰ بار)