کلمه جو
صفحه اصلی

قباب

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بارگاهی که بر فراز آن گنبدی باشد ۲ - سقف برجسته و مدور گبند . یا قبه آب . حباب . یا قبه بادین . حباب یا گرد باد که بشکل قبه نماید . یا قبه پرگل . جام شراب . یا قبه زبر جد ( زبر جدین ) آسمان . یا قبه زربفت . آسمان در شب پر ستاره . یا قبه زرین . ۱ - آفتاب ۲ - عمود صبح . یا قبه ششم . آسمان ششم فلک ششم . یا قبه علیا .فلک . یا قبه گردنده . آسمان . یا قبه مینا . آسمان . یا قبه فلک . معدل النهار فلک نهم عرش . یا قبه وادین . قبه بادین . ۳ - خرگاه جمع : قبب و قباب ۴ - تاول بزرگ جلدی .
محمد بن محمد بن فورک بن عطائ بن عبدالله بن سمره مکنی به ابو عبدالله محدثی است از مردم اصفهان .

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِ. )گنبد و هر بنای گرد. ج . قبة .

لغت نامه دهخدا

قباب . [ ق َب ْ با ] (ع اِ) شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


قباب . [ ق ِ ] (اِخ ) جائی است در نجد در راه حاجیان که از بصره به مکه روند. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


قباب . [ ق ِ ] (اِخ ) دورترین محله ای است در نیشابور بر راه عراق . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


قباب . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است در بعقوبا. (منتهی الارب ).


قباب . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است در پائین مصر. (منتهی الارب ).


قباب . [ ق ِ ] (اِخ ) نام جائی است در سمرقند که دانشمندانی بدان منسوبند. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


قباب. [ ق ُ ] ( ع ص ) نیک برنده از شمشیر و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بینی بزرگ و ستبر. ( ناظم الاطباء ). بینی بزرگ و سطبر. ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( ع اِ ) نوعی است از ماهی. ( معجم البلدان ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قُبَّة. ( معجم البلدان ) ( ناظم الاطباء ) :
رأیت من هَضبات ِ الحمی قباب خیام.
حافظ ( دیوان ص 310 ).
گنبد و هر بنای گرد برآورده و مقصود اینجا هیأت مدور و گنبدگونه خیمه ها است. ( محمد قزوینی ).
در قباب حق شدند آن دم همه
در کدامین روضه رفتند آن رمه.
مولوی.
طفل نو را از کباب و از شراب
چه حلاوت وز قصور و از قباب.
مولوی.
چو بیت المقدس درون پرقباب
رها کرده دیوار بیرون خراب.
سعدی ( بوستان ).

قباب. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام جائی است در سمرقند که دانشمندانی بدان منسوبند. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( اِخ ) دورترین محله ای است در نیشابور بر راه عراق. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( اِخ ) جائی است در نجد در راه حاجیان که از بصره به مکه روند. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است در بعقوبا. ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است در پائین مصر. ( منتهی الارب ).

قباب.[ ق ُ ] ( اِخ ) قلعه ای است در مدینه. ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق َب ْ با ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق َب ْ با ] ( اِخ ) جائی در آذربایجان. ( منتهی الارب ).

قباب. [ ق َب ْ با ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن حرب بن کامل بن ملیح ، از محدثان است که درمصر از ابراهیم بن مرزوق و دیگران حدیث کرده و ابوبکر محمدبن ابراهیم مقری از او روایت دارد. وی مردی ثقه بود و در ربیعالاخر سال 322 وفات یافت. ( سمعانی ).

قباب. [ ق َب ْ با ] ( اِخ ) عبداﷲبن محمدبن محمودبن فورک مکنی به ابوبکر محدثی است از مردم اصفهان. وی از ابوبکر عبداﷲبن محمدبن نعمان و ابوبکربن ابی عاصم روایت کند و ابوبکر محمدبن ادریس جرجرای حافظ و ابوبکر احمدبن محمدبن جرب تمیمی اصفهانی ساکن نیشابور و جز ایشان از او روایت دارند. سمعانی گوید: از برخی از مردم اصفهان شنیدم که می گفت کسی نزد قباب حدیث میخواند تا به این حدیث رسید: لایدخل الجنة قبات ؛ قبات به بهشت نمیرود. آن شخص گفت این تحریف شده و باید چنین باشد: لایدخل الجنة قباب ؛ قباب به بهشت نمیرود. قباب برآشفت و گفت تو به بهشت نمیروی ! پدرت به بهشت نمیرود! برو بیرون ! او پوزش خواست و گفت این سخن بدون قصد بر زبان من جاری گشت ، قباب عذرش بپذیرفت و از تقصیرش درگذشت. وی روز یکشنبه 15 ذی قعده سال 170 هَ. ق. وفات یافت. ( سمعانی ).

قباب . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) احمدبن محمدبن حرب بن کامل بن ملیح ، از محدثان است که درمصر از ابراهیم بن مرزوق و دیگران حدیث کرده و ابوبکر محمدبن ابراهیم مقری از او روایت دارد. وی مردی ثقه بود و در ربیعالاخر سال 322 وفات یافت . (سمعانی ).


قباب . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) جائی در آذربایجان . (منتهی الارب ).


قباب . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن محمودبن فورک مکنی به ابوبکر محدثی است از مردم اصفهان . وی از ابوبکر عبداﷲبن محمدبن نعمان و ابوبکربن ابی عاصم روایت کند و ابوبکر محمدبن ادریس جرجرای حافظ و ابوبکر احمدبن محمدبن جرب تمیمی اصفهانی ساکن نیشابور و جز ایشان از او روایت دارند. سمعانی گوید: از برخی از مردم اصفهان شنیدم که می گفت کسی نزد قباب حدیث میخواند تا به این حدیث رسید: لایدخل الجنة قبات ؛ قبات به بهشت نمیرود. آن شخص گفت این تحریف شده و باید چنین باشد: لایدخل الجنة قباب ؛ قباب به بهشت نمیرود. قباب برآشفت و گفت تو به بهشت نمیروی ! پدرت به بهشت نمیرود! برو بیرون ! او پوزش خواست و گفت این سخن بدون قصد بر زبان من جاری گشت ، قباب عذرش بپذیرفت و از تقصیرش درگذشت . وی روز یکشنبه 15 ذی قعده سال 170 هَ . ق . وفات یافت . (سمعانی ).


قباب . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) عمربن یزید رقی . ابوعلی محمدبن سعید حرانی در تاریخ الرقه از او یاد کرده است . (سمعانی ).


قباب . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) محمدبن محمدبن فورک بن عطأبن عبداﷲبن سمرة مکنی به ابوعبداﷲ، محدثی است از مردم اصفهان . وی از محمدبن عصام و اسحاق بن ابراهیم شاذان و یساربن سمیربن یساربن عثمان روایت کند و ابواسحاق ابراهیم بن محمدبن حمزة حافظ و ابوبکر احمدبن محمدبن حرب تمیمی اصفهانی و طبقه این دو تن از او روایت دارند. (سمعانی ).


قباب . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قُبَّة. (معجم البلدان ) (ناظم الاطباء) :
رأیت من هَضبات ِ الحمی قباب خیام .

حافظ (دیوان ص 310).


گنبد و هر بنای گرد برآورده و مقصود اینجا هیأت مدور و گنبدگونه ٔ خیمه ها است . (محمد قزوینی ).
در قباب حق شدند آن دم همه
در کدامین روضه رفتند آن رمه .

مولوی .


طفل نو را از کباب و از شراب
چه حلاوت وز قصور و از قباب .

مولوی .


چو بیت المقدس درون پرقباب
رها کرده دیوار بیرون خراب .

سعدی (بوستان ).



قباب . [ ق ِ ] (ع اِ) نوعی است از ماهی . (معجم البلدان ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


قباب . [ ق ُ ] (ع ص ) نیک برنده از شمشیر و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بینی بزرگ و ستبر. (ناظم الاطباء). بینی بزرگ و سطبر. (منتهی الارب ).


قباب .[ ق ُ ] (اِخ ) قلعه ای است در مدینه . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

= قبه

قبه#NAME?



کلمات دیگر: