گسستن، گسیختن، بریدنگسلیده:بریده، گسسته
( گسلید گسلد خواهد گسلید بگسل گسلنده گسلیده گسلش ) ۱ - ( مصدر ) جداشدن پاره شدن : رسالت ملک الروم یاد کنیم اگر چه نه جایگاه است تا سخن نگسلد . ۲ - فیصل یافتن : که بی داور این داوری نگسلد و بر بی گناه ایچ بر ( بد ) نبشلد . ( بوشکور ) ۳ - ( مصدر ) پاره کردن قطع کردن : بزرگان ایران گشاده دلند تو گویی که آهن همی بگسلند . یا گسلیدن پیمان ( عهد ) . شکستن پیمان ( عهد ) . یا گسلیدن راه . راه سپردن طی طریق کردن : بیابان در نورد و کوه بگذار . منازلها بکوب و راه بگسل . ( منوچهری ) یا گسلیدن میان شکستن کمر : ای ناز کک میان و همه تن چوپرنیان ترسم که در رکوع ترا بگسلد میان . ( خسروی )
( گسلید گسلد خواهد گسلید بگسل گسلنده گسلیده گسلش ) ۱ - ( مصدر ) جداشدن پاره شدن : رسالت ملک الروم یاد کنیم اگر چه نه جایگاه است تا سخن نگسلد . ۲ - فیصل یافتن : که بی داور این داوری نگسلد و بر بی گناه ایچ بر ( بد ) نبشلد . ( بوشکور ) ۳ - ( مصدر ) پاره کردن قطع کردن : بزرگان ایران گشاده دلند تو گویی که آهن همی بگسلند . یا گسلیدن پیمان ( عهد ) . شکستن پیمان ( عهد ) . یا گسلیدن راه . راه سپردن طی طریق کردن : بیابان در نورد و کوه بگذار . منازلها بکوب و راه بگسل . ( منوچهری ) یا گسلیدن میان شکستن کمر : ای ناز کک میان و همه تن چوپرنیان ترسم که در رکوع ترا بگسلد میان . ( خسروی )