( اسم ) پشمینه ای که مویها از آن آویخته باشد خرسک خشوانه . توضیح اگر [ جبه ] از همین ماخذ باشد [ گبه ] با کاف پارسی اصح است .
گروه مردم گروه اسبان
کبة. [ ک َ / ک ُب ْ ب َ ] (ع حامص ، اِمص ) یک بار درآمدگی در جنگ و روان شدن . (از اقرب الموارد). یک بار درآمدگی در کارزار و یک بار روان شدگی . (منتهی الارب ). به یکبار در جنگ شدن . (شرح قاموس ). || رها کردن خیل بشکل قوس برای روان شدن یا برای حمله . (از اقرب الموارد). برهانیدن گله ٔ اسپان . (شرح قاموس ). || صدمه میان دو خیل . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || بهم واگرفتن میان دو کوه . (شرح قاموس ). سختی و صدمه میان دو کوه . (منتهی الارب ). || تیر در نشیب انداختن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). انداختن در گودال و مغاک . (شرح قاموس ). || سختی سرما. (منتهی الارب ). کبه ٔ زمستان ؛ سختی و به یکبار آمدن او. (شرح قاموس ) (از اقرب الموارد). جأت کبة الشتاء؛ ای شدته و دفعته . (از اقرب الموارد). || علیه کبة؛ یعنی عیال . (از اقرب الموارد). || (اِ) زحمت . لقیتة فی الکبة؛ ای فی الزحمة. (اقرب الموارد). انبوهی . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ) و رجوع به کُبَّه شود. || آهنگ و حمله ٔ سخت بر دشمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حمله در جنگ . کانت لهم کبة فی الحرب ؛ ای صرخة. (اقرب الموارد). روان شدن و در جنگ حمله کردن است . (شرح قاموس ).
کبة. [ ک ُب ْ ب َ ] (ع ِا) گروه مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج )(متن اللغة). || گروه اسبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || گروهه ٔ ریسمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (متن اللغة). ج ، کُبَب ، کَباب . (متن اللغة). || شتر بزرگ . || گرانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || غده ٔ شبیه ریش . (از اقرب الموارد). || نزد اهل شام خوراکی است از گوشت کوبیده و گندم نیم کوفته . ج ، کُبَب . (اقرب الموارد).