کلمه جو
صفحه اصلی

اقمع

عربی به فارسی

موقوف کردن


لغت نامه دهخدا

اقمع. [ اَ م َ ] ( ع ص ) آنکه در بن مژه او آبله ریزه بردمیده باشد. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ، قُمع. ( منتهی الارب ). || فرس اقمع؛ اسب که یکی از دو زانوی آن ورم کرده باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || آنکه استخوان نای گلوی او بزرگ باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بینی کج. || استخوان پی پاشنه که بزرگ باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کسی که مبتلی به قمع باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: