آنچه دامنش گسترش دارد فراخ دست .
فراخ دامن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فراخ دامن. [ ف َ م َ ] ( ص مرکب ) فراخ دست. ( آنندراج ). آنچه دامنش گسترش دارد :
در جیب دل نگنجد عشق فراخ دامن
آیینه سکندر آیینه دان ندارد.
در جیب دل نگنجد عشق فراخ دامن
آیینه سکندر آیینه دان ندارد.
ملا قاسم مشهدی ( از آنندراج ).
رجوع به فراخ دست شود.فرهنگ عمید
۱. [قدیمی] وسیع، پهن.
۲. مفصّل، دامنه دار.
۲. مفصّل، دامنه دار.
کلمات دیگر: