کلمه جو
صفحه اصلی

کباش

لغت نامه دهخدا

کباش. [ ک ِ ] ( ع اِ ) ج ِ کَبش. رجوع به کبش شود. || پهلوانان. ابطال. ( از اقرب الموارد ).

کباش. [ ک َب ْ با ] ( ع ص ) صاحب کِباش. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || منسوب است به کبش که نوعی گوسفند است. ( سمعانی ). || ( اِخ ) نام جماعتی از اهل علم به دیار مصر. ( سمعانی ).

کباش. [ ] ( اِ ) نوعی قرنفل است که سر آن بزرگ باشد. ( فهرست مخزن الادویه ).

کباش . [ ] (اِ) نوعی قرنفل است که سر آن بزرگ باشد. (فهرست مخزن الادویه ).


کباش . [ ک َب ْ با ] (ع ص ) صاحب کِباش . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || منسوب است به کبش که نوعی گوسفند است . (سمعانی ). || (اِخ ) نام جماعتی از اهل علم به دیار مصر. (سمعانی ).


کباش . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کَبش . رجوع به کبش شود. || پهلوانان . ابطال . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

=کبش

کبش#NAME?



کلمات دیگر: