( صفت ) رئیس ادار. کار گزینی .
کارگزین
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کارگزین. [ گ ُ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) رئیس کارگزینی. ( فرهنگستان ). رجوع به کارگزینی شود. تعیین کننده کار خدمت گزاران.
فرهنگ عمید
آن که کاری برای کسی برگزیند، کارگزیننده، برگزینندۀ کار.
کلمات دیگر: