عجاج
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عجاج. [ ع َج ْ جا ] ( ع ص ) با بانگ و فریاد از هر صاحب صوتی. ( اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( شرح قاموس ) ( از مهذب الاسماء ): نهر عجاج و فحل عحاج. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || روز گردانگیز. ( منتهی الارب ). روزی که در آن غبار باشد. ( اقرب الموارد ).
عجاج. [ ع َج ْ جا ] ( اِخ ) عبداﷲبن روبةبن لبیدبن صخرالسعدی التمیمی معروف به عجاج و مکنی به ابوالشعثاء در جاهلیت متولد شد شعر گفت سپس اسلام آورد و تا خلافت ولیدبن عبدالملک بزیست. در اواخر عمر زمین گیر شده در حدود سال 90 هَ. ق. درگذشت. ( از اعلام زرکلی ).
عجاج . [ ع َ ] (ع اِ) گرد. (منتهی الارب ). غبار. (اقرب الموارد) (شرح قاموس ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). || دود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ) (مهذب الاسماء). || (ص ) مردم نودیده و فرومایه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). سفله از مردم است . (شرح قاموس ). رعاء الناس و غوغاهم . (اقرب الموارد). || گول . (منتهی الارب ). احمق . (اقرب الموارد).
عجاج . [ ع َج ْ جا ] (اِخ ) عبداﷲبن روبةبن لبیدبن صخرالسعدی التمیمی معروف به عجاج و مکنی به ابوالشعثاء در جاهلیت متولد شد شعر گفت سپس اسلام آورد و تا خلافت ولیدبن عبدالملک بزیست . در اواخر عمر زمین گیر شده در حدود سال 90 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
عجاج . [ ع َج ْ جا ] (ع ص ) با بانگ و فریاد از هر صاحب صوتی . (اقرب الموارد) (از آنندراج ) (شرح قاموس ) (از مهذب الاسماء): نهر عجاج و فحل عحاج . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || روز گردانگیز. (منتهی الارب ). روزی که در آن غبار باشد. (اقرب الموارد).