( اسم ) ۱ - آواز کردن با مهابت ۲ - آواز مهیب . یابه غرش در آمدن . ۱ - غرش کردن غریدن ۲ - غضبناک شدن .
غرشت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
غرشت. [ غ ُرْ رِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از غریدن ، نظیر: خورشت . آواز و صدای مهیب و بامهابت حیوانات باشد عموماً. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ رشیدی ). آوازجانوران درنده. ( از فرهنگ شعوری ). غرش :
غرشت پلنگ دولت تو
بر شیردلان دریده خفتان.
از غره اش درخش و ز غرشت تندرش.
از کمین غرشت شیر سیستان انگیخته.
غرشة. [ غ َ ش َ ] ( ع اِ ) یکی غَرش ، میوه درختی. ( اقرب الموارد ). رجوع به غرش شود.
غرشت پلنگ دولت تو
بر شیردلان دریده خفتان.
خاقانی.
بحری که عید کرد براعدا به پشت ابراز غره اش درخش و ز غرشت تندرش.
خاقانی ( دیوان ص 230 ).
لشکری دیده شبیخون برده بر دیوان روس از کمین غرشت شیر سیستان انگیخته.
خاقانی.
|| آواز شیهه اسب را گویند خصوصاً. ( برهان قاطع ) ( شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ شعوری ). || صدای خر. ( ناظم الاطباء ). || خشم آلوده شدن و غریدن. ( آنندراج ).غرشة. [ غ َ ش َ ] ( ع اِ ) یکی غَرش ، میوه درختی. ( اقرب الموارد ). رجوع به غرش شود.
غرشت . [ غ ُرْ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از غریدن ، نظیر: خورشت . آواز و صدای مهیب و بامهابت حیوانات باشد عموماً. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ). آوازجانوران درنده . (از فرهنگ شعوری ). غرش :
غرشت پلنگ دولت تو
بر شیردلان دریده خفتان .
بحری که عید کرد براعدا به پشت ابر
از غره اش درخش و ز غرشت تندرش .
لشکری دیده شبیخون برده بر دیوان روس
از کمین غرشت شیر سیستان انگیخته .
|| آواز شیهه ٔ اسب را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ شعوری ). || صدای خر. (ناظم الاطباء). || خشم آلوده شدن و غریدن . (آنندراج ).
غرشت پلنگ دولت تو
بر شیردلان دریده خفتان .
خاقانی .
بحری که عید کرد براعدا به پشت ابر
از غره اش درخش و ز غرشت تندرش .
خاقانی (دیوان ص 230).
لشکری دیده شبیخون برده بر دیوان روس
از کمین غرشت شیر سیستان انگیخته .
خاقانی .
|| آواز شیهه ٔ اسب را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ شعوری ). || صدای خر. (ناظم الاطباء). || خشم آلوده شدن و غریدن . (آنندراج ).
فرهنگ عمید
= غُرّش: غرشت پلنگ دولت تو / بر شیردلان دریده خفتان (خاقانی: ۳۴۸ حاشیه ).
کلمات دیگر: