عطاف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عطاف. [ ع ِ ] ( ع اِ ) شمشیر. ( منتهی الارب ). سیف. ( اقرب الموارد ). || چادر. ( منتهی الارب ). ازار. || رداء. ( اقرب الموارد ). || نام سگی. ( منتهی الارب ). ج ، عُطُف. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و اعطفة. ( اقرب الموارد ).
عطاف. [ ع َطْ طا ] ( اِخ ) ابن خالد. محدث است. ( منتهی الارب ). و رجوع به ابوصفوان ( عطاف... ) شود.
عطاف. [ ع َطْ طا ] ( اِخ ) ابن محمدبن علی اُلوسی یا آلُسی مکنی به ابوسعید و ملقب به مؤید. شاعر و غزل سرای قرن ششم هجری. وی به سال 494 هَ. ق.در قریه آلس یا الوس در حدیثة عانه واقع بر شط فرات متولد شد و در دجیل پرورش یافت سپس به بغداد رفت ودر عهد المسترشد باﷲ عباسی سمت «چاوشی » یافت و ثروتی بهم زد. و به سبب هجو المقتفی عباسی مدت ده سال زندانی گشت و در زندان بینایی خویش را از دست بداد و سرانجام در روزگار المستنجد از زندان رهایی یافت و روانه موصل شد و به سال 557 هَ. ق. در آنجا درگذشت. ( از الاعلام زرکلی از وفیات الاعیان و فوات الوفیات ).
عطاف. [ ع َطْ طا ] ( اِخ ) ابن نعیم لخمی ، از نسل نعمان بن منذر. رجوع به ابوالقاسم ( محمد المعتمد... ) شود.
عطاف . [ ع َطْ طا ] (اِخ ) ابن خالد. محدث است . (منتهی الارب ). و رجوع به ابوصفوان (عطاف ...) شود.
عطاف . [ ع َطْ طا ] (اِخ ) ابن محمدبن علی اُلوسی یا آلُسی مکنی به ابوسعید و ملقب به مؤید. شاعر و غزل سرای قرن ششم هجری . وی به سال 494 هَ . ق .در قریه ٔ آلس یا الوس در حدیثة عانه واقع بر شط فرات متولد شد و در دجیل پرورش یافت سپس به بغداد رفت ودر عهد المسترشد باﷲ عباسی سمت «چاوشی » یافت و ثروتی بهم زد. و به سبب هجو المقتفی عباسی مدت ده سال زندانی گشت و در زندان بینایی خویش را از دست بداد و سرانجام در روزگار المستنجد از زندان رهایی یافت و روانه ٔ موصل شد و به سال 557 هَ . ق . در آنجا درگذشت . (از الاعلام زرکلی از وفیات الاعیان و فوات الوفیات ).
عطاف . [ ع َطْ طا ] (اِخ ) ابن نعیم لخمی ، از نسل نعمان بن منذر. رجوع به ابوالقاسم (محمد المعتمد...) شود.
عطاف . [ ع َطْ طا ] (ع اِ) مصیدة یا چوب کج . (منتهی الارب ). || تیر قمار که بر تیرها مائل باشد و فائز المرام برآید، یا تیر بی فایده و بی نقصان ، یا تیر که خمانیده شود بر مأخذ تیرها و جدا باشد. (منتهی الارب ). قدح و تیر قمار که نه غریمت در آن باشد و نه غنیمت . و گویند تیر قمار که بر مأخذ تیرهای دیگر خم شود و جدا گردد. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام اسب عمروبن معدیکرب است . (از منتهی الارب ).
عطاف . [ ع ِ ] (ع اِ) شمشیر. (منتهی الارب ). سیف . (اقرب الموارد). || چادر. (منتهی الارب ). ازار. || رداء. (اقرب الموارد). || نام سگی . (منتهی الارب ). ج ، عُطُف . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و اعطفة. (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۲. ازار.
۳. چادر.
۴. شمشیر.
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای الجزایر