گزاریدن. [ گ ُ دَ ] ( مص )گزاردن و ادا کردن. ( برهان ) ( آنندراج ) :
بر عمل تو حق است گزاریدن حکمت
بگزار حق علم گرت دست گزار است.
گزاریدن خواب کار من است.
بر عمل تو حق است گزاریدن حکمت
بگزار حق علم گرت دست گزار است.
ناصرخسرو.
|| تعبیر کردن. تأویل کردن : گزاریدن خواب کار من است.
فردوسی.
|| گزرانیدن. درگزار کردن. || پیشکش کردن. || طرح کردن و نقش و نگار نمودن اول نقاشان باشد که به اصطلاح ایشان آب و رنگ گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به گزاردن شود.