کلمه جو
صفحه اصلی

لجم

فرهنگ فارسی

( اسم ) گل تیره و لای سیاه که در ته حوض و کولاب و جوی آب بهم رسد : چون ازو نومید گردد گاونر آید آنجا که نهاده بدگهر . لجم بیند فوق در شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار . ( مثنوی لغ. ) لجمه .( اسم ) لجم : شکار در آن جایگه رفت واسب ملکزاده را در آن جایگاه برد ولجمه ووحل بود . قضائ خدا چنان بود که هلاک شد .
دوختن جامه را

لغت نامه دهخدا

لجم . [ ل ُ ج َ ] (ع اِ) جانوری است یا آن آفتاب پرست است یا غوک . (منتهی الارب ).


لجم . [ ل ُ ج ُ ] (اِخ ) موضعی است معروف به زمین جزران از نواحی تفلیس . (معجم البلدان ).


لجم . [ ل ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ لِجام . (منتهی الارب ).


لجم. [ ل ُ ] ( ع اِ ) غوک. لَجَم. || هوا. ( منتهی الارب ).

لجم. [ ل َ ج َ ] ( ع اِ ) غوک. لُجم. ( منتهی الارب ).

لجم. [ ل َ ج َ ] ( اِخ ) نام قلعتی به افریقیه نزدیک مهدیه. ( معجم البلدان ).

لجم. [ ل ُ ج َ ] ( ع اِ ) جانوری است یا آن آفتاب پرست است یا غوک. ( منتهی الارب ).

لجم. [ ل ُ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ لِجام. ( منتهی الارب ).

لجم. [ ل ُ ج ُ ] ( اِخ ) موضعی است معروف به زمین جزران از نواحی تفلیس. ( معجم البلدان ).

لجم. [ ل َ ] ( ع مص ) دوختن جامه را. ( منتهی الارب ).

لجم. [ ل َ ج َ / ل َ ] ( اِ ) گل تیره و لای سیاهی را گویند که در ته حوضها و کولابها و جویهای آب میباشد. لجن. ( برهان ). رجوع به لجن شود :
پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجم.
رفیعالدین لنبانی.
چون ازو نومید گردد گاو نر
آید آنجا که نهاده بد گهر
لجم بیند فوق دُرّ شاهوار
پس ز طین بگریزد او ابلیس وار.
مولوی.
تاجری بر دُر نهد لجم سیاه
تا شود تاریک مرج و سبزه گاه.
مولوی.
|| به لغت بعضی عربان غوره باشد که انگور نارسیده است.( برهان ).

لجم . [ ل َ ] (ع مص ) دوختن جامه را. (منتهی الارب ).


لجم . [ ل َ ج َ ] (اِخ ) نام قلعتی به افریقیه نزدیک مهدیه . (معجم البلدان ).


لجم . [ ل َ ج َ ] (ع اِ) غوک . لُجم . (منتهی الارب ).


لجم . [ ل َ ج َ / ل َ ] (اِ) گل تیره و لای سیاهی را گویند که در ته حوضها و کولابها و جویهای آب میباشد. لجن . (برهان ). رجوع به لجن شود :
پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجم .

رفیعالدین لنبانی .


چون ازو نومید گردد گاو نر
آید آنجا که نهاده بد گهر
لجم بیند فوق دُرّ شاهوار
پس ز طین بگریزد او ابلیس وار.

مولوی .


تاجری بر دُر نهد لجم سیاه
تا شود تاریک مرج و سبزه گاه .

مولوی .


|| به لغت بعضی عربان غوره باشد که انگور نارسیده است .(برهان ).

لجم . [ ل ُ ] (ع اِ) غوک . لَجَم . || هوا. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

= لجن

لجن#NAME?


پیشنهاد کاربران

لجم در لغت به معنی کنترل کننده میباشد

از فعل لَجَمَ کلمه ملجم ساخته میشه که به معنای کسی هست که موقع سوار شدن بر اسب فرد پای خودش را بر کمر او ( ملجم ) میگذارد و یا کسی که برده هست هم معنا میدهد!


کلمات دیگر: