در نوشتن و پیچیدن چیزی را یا روی گردانیدن از کسی
لفت
فرهنگ فارسی
در نوشتن و پیچیدن چیزی را یا روی گردانیدن از کسی
لغت نامه دهخدا
لفت بخورد و کرم درد گرفتم شکم
سربکشیدم دو دم مست شدم ناگهان.
لفت. [ ل ِ ] ( ع اِ ) نیمه چیزی. ( منتهی الارب ). یقال : لفت الشی ٔ؛ ای مثله. ( مهذب الاسماء ). || جانب کرانه چیزی. || بار. یقال : لِفْتُه ُ معه ؛ ای شقه و لفتاه ؛ ای شقاه. و یقال : لاتلتفت لفت فلان ؛ ای لاینتظر الیه. || گاو. || زن گول. || شرم شیر ماده. ( منتهی الارب ).
لفت. [ ل ِ / ل َ ] ( اِخ ) پشته ای است میان مکه ومدینه یا مکانی است بین آن دو. ( از معجم البلدان ).
لفت. [ ل َ ] ( ع مص ) درنوشتن و پیچیدن چیزی را. منه حدیث حذیقة ان من اقراء الناس للقرآن منافقاً لایدع منه واواً و لا الفاً الایلفته بلسانه کمایلفت البقرة الحلی بلسانها. ( منتهی الارب ). پیچانیدن چیزی. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). || بازکردن پوست از درخت. || پر بر تیر چسبانیدن به هر طور که اتفاق افتاد. || زدن و پروا نداشتن که به که رسد. || روی گردانیدن از کسی. || از رای و اراده وی بگردانیدن.یقال : لفته عنه. ( منتهی الارب ). بگردانیدن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). گردانیدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ).
لفة. [ ل ِف ْ ف َ ] ( ع ص ) حدیقةٌ لفة؛ باغچه درهم پیچیده و انبوه درخت. لَفّة. || امراءة لفة؛ زن سبک و ملیح. ( منتهی الارب ).
لفة. [ ل َف ْ ف َ ] ( ع اِ ) آنچه قد کرباس بر آن پیچند. ( مهذب الاسماء ). آنکه فرت بر او پیچند. ( جولاهگی ). ج ، لفّات. || سنبوسه. ( دهار ). || ( ص ) باغچه درهم پیچیده درخت. لِفّة. ( منتهی الارب ).
لفت . [ ل َ ] (ع مص ) درنوشتن و پیچیدن چیزی را. منه حدیث حذیقة ان ّ من اقراء الناس للقرآن منافقاً لایدع منه واواً و لا الفاً الایلفته بلسانه کمایلفت البقرة الحلی بلسانها. (منتهی الارب ). پیچانیدن چیزی . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بازکردن پوست از درخت . || پر بر تیر چسبانیدن به هر طور که اتفاق افتاد. || زدن و پروا نداشتن که به که رسد. || روی گردانیدن از کسی . || از رای و اراده ٔ وی بگردانیدن .یقال : لفته عنه . (منتهی الارب ). بگردانیدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). گردانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ).
لفت . [ ل ِ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). یقال : لفت الشی ٔ؛ ای مثله . (مهذب الاسماء). || جانب کرانه ٔ چیزی . || بار. یقال : لِفْتُه ُ معه ؛ ای شقه و لفتاه ؛ ای شقاه . و یقال : لاتلتفت لفت فلان ؛ ای لاینتظر الیه . || گاو. || زن گول . || شرم شیر ماده . (منتهی الارب ).
لفت . [ ل ِ / ل َ ] (اِخ ) پشته ای است میان مکه ومدینه یا مکانی است بین آن دو. (از معجم البلدان ).
لفت بخورد و کرم درد گرفتم شکم
سربکشیدم دو دم مست شدم ناگهان .
لبیبی .
ابوریحان آرد در صیدنه : لفت ، «ری » گوید: که شلغم را به تازی لفت گویند و معلوم نیست که آن عربی است یا نه به سریانی او را لفتا و به یونانی غلفولیدن و به هندی کنکلو گویند و خواص او در حرف شین گفته شد. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ).
فرهنگ عمید
= * لفت دادن
* لفت دادن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن.
* لفت ولیس: (اسم مصدر ) [عامیانه، مجاز] کاسه لیسی و ریزه خواری از مال کسی، دله دزدی.
= 〈 لفت دادن
〈 لفت دادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن.
〈 لفتولیس: (اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] کاسهلیسی و ریزهخواری از مال کسی؛ دلهدزدی.
شلغم.
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای فرانسه
۱ داده های فرانسه رودخانه و دریاچه و یخچال ها را در نظر نگرفته است > ۱ km² (۰٫۳۸۶ مایل مربع یا ۲۴۷ هکتار)
(اصفهان روستای هاردنگ) لِفت؛ بدکاره، لَوَند، ولنگار.
دانشنامه اسلامی
معنی لَا یَلْتَفِتْ: باز نگردد - رو بر نگرداند (ازمصدر التفات (باب افتعال) است و ثلاثی مجرد آن لفت است وقتی میگویند : لفته عن کذا - فلانی را از فلان کار لفت کرد معنایش این است که او را منصرف ساخت . و فلانی التفات کرد یعنی روی خود را از آن سویی که داشت برگردانید (و به سوی...
تکرار در قرآن: ۳(بار)
برگرداندن. منصرف کردن. . گفتند: آیا آمدهای ما را از دینی که پدرانمان را در آن یافتهایم بگردانی؟! التفات: رو کردن است به جهتی که میخواهد و نیز به معنی رو گرداندن است از جهتی که به آن رو کرده بود، . خانواده ات را در پاسی از شب ببر و کسی از شما به عقب برنگردد و به پشت سرش نگاه نکند ظاهراً این برای آن بود که زود از منطقه خطر خارج شوند. ایضاً آیه .