کلمه جو
صفحه اصلی

مانیده

لغت نامه دهخدا

مانیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) کنار گذاشته و ترک کرده و ناتمام کنار گذاشته . (ناظم الاطباء). ترک کرده . مانده . رها کرده . باقی گذاشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نماندم به کین تو مانیده چیز
به رنج اندرم تا جهان است نیز.

فردوسی .


گرفتند بسیار و بردند نیز
نماند از بد بخت مانیده چیز.

فردوسی .


و رجوع به مانیدن شود. || قصور کرده شده . فرو گذاشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گران . ثقیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): هَیدَب ؛ مرد مانیده . (تفلیسی ، یادداشت ایضاً).

مانیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) کنار گذاشته و ترک کرده و ناتمام کنار گذاشته. ( ناظم الاطباء ). ترک کرده. مانده. رها کرده. باقی گذاشته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
نماندم به کین تو مانیده چیز
به رنج اندرم تا جهان است نیز.
فردوسی.
گرفتند بسیار و بردند نیز
نماند از بد بخت مانیده چیز.
فردوسی.
و رجوع به مانیدن شود. || قصور کرده شده. فرو گذاشته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || گران. ثقیل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): هَیدَب ؛ مرد مانیده. ( تفلیسی ، یادداشت ایضاً ).

مانیده. [ دِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان ورزق است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 156 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

مانیده . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ورزق است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


فرهنگ عمید

مانده، باقی گذاشته: نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲: ۱۳۹۱ ).


کلمات دیگر: