کلمه جو
صفحه اصلی

کاشک

فرهنگ فارسی

ادات تمنی است و دال بر تاسف و افسوس و آرزو و حسرت : [ کاشکی ما را بر دوش برده بودی ] . ( سمک عیار ۶۲ : ۱ ) . توضیح ۱ کاشکی بیشتر در مورد ماضی ( زمان گذشته ) استعمال شود : [ که ای کاشکی ایزد داد گر ندادی مرا این خرد وین هنر ] . [ کاشکی هرگز ترا ندیدمی و از تو کلیچه نخریدمی ] . ( سندباد نامه ) و گاه درمورد حال و مضارع : [ کاشکی سیدی من آن بتمی تا چو تبخاله گرد آن لبمی ] . ( خفاف ) [ کاشکی خسرو غزنین سوی غزنین رودی که ره غزنین خرم شد و خزنین خرم ] . ( فرخی ) توضیح ۲ - گاه بصورت است استعمال شود : [ چند بازی بر بساط آرزو نرد امید ? چند کاری در زمین کاشکی تخم اگر ? ] ( معزی )
دهی از دهستان طبس شهرستان سبزوار

لغت نامه دهخدا

کاشک. ( ق ) کاش. مخفف کاشکی. ای کاش که. کاش که. کاش کی. کاچ :
کاشک آن گوید که باشد بیش نه
بر یکی بر چند نفزاید فره.
رودکی.
کاشک هرگز این سودا در دیگ سویدا نپختمی. ( سندبادنامه ص 307 ).
کاشک تنم بازیافتی خبر دل
کاشک دلم بازیافتی خبر تن
کاشک من از تو برستمی بسلامت
آی فسوسا کجا توانم رستن.
رابعه بنت کعب ( از رادویانی ص 81 ).
ما را کاشک تا مرد بودمانی. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). و رجوع به کاشکی شود.

کاشک. ( اِخ ) دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، 9هزارگزی شمال ششتمد، 6هزارگزی باختر جاده شوسه سبزوار به ششتمد. دامنه ، معتدل. سکنه 108 تن. قنات دارد. محصول آن غلات ، پنبه ، میوه جات است شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

کاشک. ( اِخ ) دهی از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقع در 40هزارگزی جنوب صفی آباد و 10هزارگزی جنوب راه آهن. کوهستانی ، سردسیر، سکنه آن 382 تن. قنات دارد. محصول آن غلات و پنبه و میوه جات و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و باغداری و کرباس بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

کاشک . (اِخ ) دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، 9هزارگزی شمال ششتمد، 6هزارگزی باختر جاده ٔ شوسه ٔ سبزوار به ششتمد. دامنه ، معتدل . سکنه 108 تن . قنات دارد. محصول آن غلات ، پنبه ، میوه جات است شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کاشک . (ق ) کاش . مخفف کاشکی . ای کاش که . کاش که . کاش کی . کاچ :
کاشک آن گوید که باشد بیش نه
بر یکی بر چند نفزاید فره .

رودکی .


کاشک هرگز این سودا در دیگ سویدا نپختمی . (سندبادنامه ص 307).
کاشک تنم بازیافتی خبر دل
کاشک دلم بازیافتی خبر تن
کاشک من از تو برستمی بسلامت
آی فسوسا کجا توانم رستن .

رابعه ٔ بنت کعب (از رادویانی ص 81).


ما را کاشک تا مرد بودمانی . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). و رجوع به کاشکی شود.

کاشک . (اِخ ) دهی از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقع در 40هزارگزی جنوب صفی آباد و 10هزارگزی جنوب راه آهن . کوهستانی ، سردسیر، سکنه آن 382 تن . قنات دارد. محصول آن غلات و پنبه و میوه جات و ابریشم است . شغل اهالی زراعت و باغداری و کرباس بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

= کاش۱: کاشک تنم بازیافتی خبر دل / کاشک دلم بازیافتی خبر تن (رابعه بنت کعب: شاعران بی دیوان: ۷۵ ).

دانشنامه عمومی

کاشک ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کاشک (سبزوار)
کاشک (سرباز)


کلمات دیگر: