به دست ٠ یا فرا دست آمدن ٠ پیش آمدن ٠ یا فرا دست دادن ٠ سپردن تسلیم کردن ٠
فرادست
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فرادست. [ ف َ دَ ] ( ق مرکب ) بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد :
مگر باز سپید آمد فرادست
که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟
خری با چارپا آمد فرادست.
مگر باز سپید آمد فرادست
که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟
نظامی.
چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست خری با چارپا آمد فرادست.
نظامی.
|| با فعل دادن ، بمعنی سپردن و تسلیم کردن : ابوالقاسم بدین تسویل و تخجیل فریفته شدو زمام خویش فرا دست نصر داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 231 ).فرهنگ عمید
آن که بر دیگری تفوق و برتری دارد، بالاتر.
* فرادست آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. به دست آمدن.
۲. پیش آمدن.
* فرادست دادن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] سپردن، به دست کسی دادن.
* فرادست آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. به دست آمدن.
۲. پیش آمدن.
* فرادست دادن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] سپردن، به دست کسی دادن.
آنکه بر دیگری تفوق و برتری دارد؛ بالاتر.
〈 فرادست آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. بهدست آمدن.
۲. پیش آمدن.
〈 فرادست دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] سپردن؛ به دست کسی دادن.
پیشنهاد کاربران
فرمانروا. دستور ده
فکر میکنم در بیت� عقل مسکین به چه اندیشه فرادست کنم� به معنای ارتقاء و پیشرفت دادن باشه اگه درباره این بیت نظری دارید ممنون میشم بگید
کلمات دیگر: