دررفتن
فارسی به انگلیسی
flee
فارسی به عربی
تهرب , هروب
مترادف و متضاد
فرار کردن، گریختن، روش نشان ندادن، روپنهان کردن، پنهان شدن، غایب شدن، در رفتن
فرار کردن، گریختن، در رفتن، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن
در رفتن، مردن، اب شدن، بیرون رفتن
در رفتن، عقب نشینی کردن، به سرعت دویدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - داخل شدن در آمدن بدرون رفتن . ۲ - از زیر چیزی شانه خالی کردن . ۳ - تراضی کردن در قیمت . ۴ - با هم قرار دادن . ۵ - بیرون رفتن خارج شدن : گلوله از لوله در رفت . ۶ - فرار کردن : دزد در رفت . یا از جا در رفتن با او اختلاف را به نحوی حل کردن . یا در رفتن کاری از کسی بدون اراده وی توسط وی انجام شدن آن کار .
فرهنگ معین
(دَ .رَ تَ ) (مص ل . ) (عا. ) ۱ - گریختن . ۲ - گسیختن . ۳ - از انجام کاری شانه خالی کردن . ۴ - در انجام معامله ای به توافق رسیدن . ۵ - جابه جا شدن مفاصل در اثر ضربه .
لغت نامه دهخدا
دررفتن. [ دَرْ، رَ ت َ ] ( مص مرکب ) رفتن. ( ناظم الاطباء ).
- از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن. ناگهان خشمناک شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). از جای بشدن.
|| داخل شدن. درآمدن. درون آمدن. ( ناظم الاطباء ). بدرون رفتن. فروشدن. درشدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ادّخال. ادّماج. ازدهاف. انشیام.تسرب. تشیم. تغلغل : پس مروان سوگند خورد که از در قلعه بر نخیزم تا درروم یا بمیرم. ( ترجمه طبری بلعمی ). هر دو قفل بشکست و در خانه باز کرد و دررفت ، خانه ای دید سفید پاکیزه مهره زده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 119 ). مرا [ احمدبن ابی دؤاد ] بار خواست [ خادم خلیفه ] دررفتم و بنشستم. ( تاریخ بیهقی ص 173 ). سالار بکتغدی با غلامان سرائی و دیگر لشکر تعبیه کردند و به شهر دررفتند و از آنجا به لشکرگاه آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 464 ). گفت بسم اﷲ بار است درآی ، دررفتم. ( تاریخ بیهقی ص 169 ).
هیچ گرگی در نرفتی اندر آن
گوسپندی هم نگشتی زآن نشان.
اندر آن خانه بحسبت خواست دید.
- در رفتن با کسی ؛ با او اختلاف را به نحوی حل کردن. به نوعی صلح کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| خارج شدن. بیرون شدن. ( ناظم الاطباء ). انبراح. ( المصادر زوزنی ).
- از حد دررفتن ؛ تجاوز و تخطی کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- بدررفتن ؛ بیرون شدن. خارج گشتن :
سودای تو از سرم بدر می نرود
نقشت ز برابر نظر می نرود.
- دررفتن کاری از دست کسی ؛ در اصطلاح عامه ، بدون اراده وی توسطوی انجام شدن آن کار.
|| عبور کردن. گذر کردن. ( ناظم الاطباء ) : موسی گفت یا دریا مرا راه ده که من آشنایم ، آب از قعر دریا آمد و بر یکدیگر سوار گشت و به هوا برآمد و بایستاد، دوازده کوچه پدید آمد و قعر دریا خشک شد. موسی هارون را گفت دررو، و هارون با لشکر دررفت. ( قصص الانبیاء ص 108 ). || در تداول عامه ،گشاده شدن تیر تفنگ و توپ و مانند آن. خالی شدن توپ و تفنگ و امثال آن. باز شدن ترقه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). منفجر شدن گلوله تفنگ و تپانچه و نظایر آن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || فرار کردن. ( ناظم الاطباء ). گریختن. اباق. فرار. بشتاب رفتن. بهزیمت شدن. انهزام. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). گریختن و فرار کردن و ناپدید شدن شخص یا حیوان. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). استیفاض. ( المصادر زوزنی ) دزد در رفت. || کسر کردن. کم کردن. در رفتن وزن ظرف از مجموع ؛ این بار ظرف در رفعة فلان مقدار است. ظرف دررفتن از آنچه خرند به وزن. کسر کردن وزن ظرف از جمع وزن ظرف و مظروف. تعیین کردن وزن خالص بار.( از یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به دررفته شود. || از جای طبیعی خود بیرون شدن استخوانی. از جای خود بشدن اندامی. جابجا شدن استخوان بدن. خَلْع. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). جابجا شدن مفصل و ضرب خوردن آن : دستم دررفته است. جابجا شدن بند و مفصل. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || گسیخته شدن. ( ناظم الاطباء ). از هم باز شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). گسسته شدن قید و زهوار و مانند آن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || پاره شدن دانه ای از نخهای پارچه های کشباف مانند جوراب و غیره. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
- از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن. ناگهان خشمناک شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). از جای بشدن.
|| داخل شدن. درآمدن. درون آمدن. ( ناظم الاطباء ). بدرون رفتن. فروشدن. درشدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ادّخال. ادّماج. ازدهاف. انشیام.تسرب. تشیم. تغلغل : پس مروان سوگند خورد که از در قلعه بر نخیزم تا درروم یا بمیرم. ( ترجمه طبری بلعمی ). هر دو قفل بشکست و در خانه باز کرد و دررفت ، خانه ای دید سفید پاکیزه مهره زده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 119 ). مرا [ احمدبن ابی دؤاد ] بار خواست [ خادم خلیفه ] دررفتم و بنشستم. ( تاریخ بیهقی ص 173 ). سالار بکتغدی با غلامان سرائی و دیگر لشکر تعبیه کردند و به شهر دررفتند و از آنجا به لشکرگاه آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 464 ). گفت بسم اﷲ بار است درآی ، دررفتم. ( تاریخ بیهقی ص 169 ).
هیچ گرگی در نرفتی اندر آن
گوسپندی هم نگشتی زآن نشان.
مولوی.
آن گدا دررفت و دامن درکشیداندر آن خانه بحسبت خواست دید.
مولوی.
دعقلة؛ دررفتن در وادی. ( ازمنتهی الارب ).- در رفتن با کسی ؛ با او اختلاف را به نحوی حل کردن. به نوعی صلح کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| خارج شدن. بیرون شدن. ( ناظم الاطباء ). انبراح. ( المصادر زوزنی ).
- از حد دررفتن ؛ تجاوز و تخطی کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- بدررفتن ؛ بیرون شدن. خارج گشتن :
سودای تو از سرم بدر می نرود
نقشت ز برابر نظر می نرود.
سعدی.
- دررفتن سخن از دهان کسی ؛ انجام شدن عملی بی اراده شخص بر اثر غفلت یا اشتباه. خطا کردن و سخنی بی اراده گفتن یا در کاری بدون توجه اشتباه کردن که در این حال گویند از دستم یا از دهنم دررفت. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).- دررفتن کاری از دست کسی ؛ در اصطلاح عامه ، بدون اراده وی توسطوی انجام شدن آن کار.
|| عبور کردن. گذر کردن. ( ناظم الاطباء ) : موسی گفت یا دریا مرا راه ده که من آشنایم ، آب از قعر دریا آمد و بر یکدیگر سوار گشت و به هوا برآمد و بایستاد، دوازده کوچه پدید آمد و قعر دریا خشک شد. موسی هارون را گفت دررو، و هارون با لشکر دررفت. ( قصص الانبیاء ص 108 ). || در تداول عامه ،گشاده شدن تیر تفنگ و توپ و مانند آن. خالی شدن توپ و تفنگ و امثال آن. باز شدن ترقه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). منفجر شدن گلوله تفنگ و تپانچه و نظایر آن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || فرار کردن. ( ناظم الاطباء ). گریختن. اباق. فرار. بشتاب رفتن. بهزیمت شدن. انهزام. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). گریختن و فرار کردن و ناپدید شدن شخص یا حیوان. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). استیفاض. ( المصادر زوزنی ) دزد در رفت. || کسر کردن. کم کردن. در رفتن وزن ظرف از مجموع ؛ این بار ظرف در رفعة فلان مقدار است. ظرف دررفتن از آنچه خرند به وزن. کسر کردن وزن ظرف از جمع وزن ظرف و مظروف. تعیین کردن وزن خالص بار.( از یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به دررفته شود. || از جای طبیعی خود بیرون شدن استخوانی. از جای خود بشدن اندامی. جابجا شدن استخوان بدن. خَلْع. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). جابجا شدن مفصل و ضرب خوردن آن : دستم دررفته است. جابجا شدن بند و مفصل. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || گسیخته شدن. ( ناظم الاطباء ). از هم باز شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). گسسته شدن قید و زهوار و مانند آن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || پاره شدن دانه ای از نخهای پارچه های کشباف مانند جوراب و غیره. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
دررفتن . [ دَرْ، رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن . (ناظم الاطباء).
- از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن . ناگهان خشمناک شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای بشدن .
|| داخل شدن . درآمدن . درون آمدن . (ناظم الاطباء). بدرون رفتن . فروشدن . درشدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ادّخال . ادّماج . ازدهاف . انشیام .تسرب . تشیم . تغلغل : پس مروان سوگند خورد که از در قلعه بر نخیزم تا درروم یا بمیرم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). هر دو قفل بشکست و در خانه باز کرد و دررفت ، خانه ای دید سفید پاکیزه مهره زده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 119). مرا [ احمدبن ابی دؤاد ] بار خواست [ خادم خلیفه ] دررفتم و بنشستم . (تاریخ بیهقی ص 173). سالار بکتغدی با غلامان سرائی و دیگر لشکر تعبیه کردند و به شهر دررفتند و از آنجا به لشکرگاه آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 464). گفت بسم اﷲ بار است درآی ، دررفتم . (تاریخ بیهقی ص 169).
هیچ گرگی در نرفتی اندر آن
گوسپندی هم نگشتی زآن نشان .
آن گدا دررفت و دامن درکشید
اندر آن خانه بحسبت خواست دید.
دعقلة؛ دررفتن در وادی . (ازمنتهی الارب ).
- در رفتن با کسی ؛ با او اختلاف را به نحوی حل کردن . به نوعی صلح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| خارج شدن . بیرون شدن . (ناظم الاطباء). انبراح . (المصادر زوزنی ).
- از حد دررفتن ؛ تجاوز و تخطی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- بدررفتن ؛ بیرون شدن . خارج گشتن :
سودای تو از سرم بدر می نرود
نقشت ز برابر نظر می نرود.
- دررفتن سخن از دهان کسی ؛ انجام شدن عملی بی اراده ٔ شخص بر اثر غفلت یا اشتباه . خطا کردن و سخنی بی اراده گفتن یا در کاری بدون توجه اشتباه کردن که در این حال گویند از دستم یا از دهنم دررفت . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- دررفتن کاری از دست کسی ؛ در اصطلاح عامه ، بدون اراده ٔ وی توسطوی انجام شدن آن کار.
|| عبور کردن . گذر کردن . (ناظم الاطباء) : موسی گفت یا دریا مرا راه ده که من آشنایم ، آب از قعر دریا آمد و بر یکدیگر سوار گشت و به هوا برآمد و بایستاد، دوازده کوچه پدید آمد و قعر دریا خشک شد. موسی هارون را گفت دررو، و هارون با لشکر دررفت . (قصص الانبیاء ص 108). || در تداول عامه ،گشاده شدن تیر تفنگ و توپ و مانند آن . خالی شدن توپ و تفنگ و امثال آن . باز شدن ترقه . (یادداشت مرحوم دهخدا). منفجر شدن گلوله ٔ تفنگ و تپانچه و نظایر آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || فرار کردن . (ناظم الاطباء). گریختن . اباق . فرار. بشتاب رفتن . بهزیمت شدن . انهزام . (یادداشت مرحوم دهخدا). گریختن و فرار کردن و ناپدید شدن شخص یا حیوان . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). استیفاض . (المصادر زوزنی ) دزد در رفت . || کسر کردن . کم کردن . در رفتن وزن ظرف از مجموع ؛ این بار ظرف در رفعة فلان مقدار است . ظرف دررفتن از آنچه خرند به وزن . کسر کردن وزن ظرف از جمع وزن ظرف و مظروف . تعیین کردن وزن خالص بار.(از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دررفته شود. || از جای طبیعی خود بیرون شدن استخوانی . از جای خود بشدن اندامی . جابجا شدن استخوان بدن . خَلْع. (یادداشت مرحوم دهخدا). جابجا شدن مفصل و ضرب خوردن آن : دستم دررفته است . جابجا شدن بند و مفصل . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || گسیخته شدن . (ناظم الاطباء). از هم باز شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). گسسته شدن قید و زهوار و مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || پاره شدن دانه ای از نخهای پارچه های کشباف مانند جوراب و غیره . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- از هم دررفتن ؛پاشانیدن . پراکنده شدن . گسیختن . گسیخته شدن . (ناظم الاطباء). جدا شدن پیوسته ای . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- بهم دررفتن ؛ بهم پیچیده شدن و مانند شبکه بافته شدن .
|| در اصطلاح عامیانه ، از زیر چیزی شانه خالی کردن . || در اصطلاح عامیانه ، با هم قرار دادن .
- قیمت دررفتن ؛ تعیین و مقرر کردن بها. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن . ناگهان خشمناک شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای بشدن .
|| داخل شدن . درآمدن . درون آمدن . (ناظم الاطباء). بدرون رفتن . فروشدن . درشدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ادّخال . ادّماج . ازدهاف . انشیام .تسرب . تشیم . تغلغل : پس مروان سوگند خورد که از در قلعه بر نخیزم تا درروم یا بمیرم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). هر دو قفل بشکست و در خانه باز کرد و دررفت ، خانه ای دید سفید پاکیزه مهره زده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 119). مرا [ احمدبن ابی دؤاد ] بار خواست [ خادم خلیفه ] دررفتم و بنشستم . (تاریخ بیهقی ص 173). سالار بکتغدی با غلامان سرائی و دیگر لشکر تعبیه کردند و به شهر دررفتند و از آنجا به لشکرگاه آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 464). گفت بسم اﷲ بار است درآی ، دررفتم . (تاریخ بیهقی ص 169).
هیچ گرگی در نرفتی اندر آن
گوسپندی هم نگشتی زآن نشان .
مولوی .
آن گدا دررفت و دامن درکشید
اندر آن خانه بحسبت خواست دید.
مولوی .
دعقلة؛ دررفتن در وادی . (ازمنتهی الارب ).
- در رفتن با کسی ؛ با او اختلاف را به نحوی حل کردن . به نوعی صلح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| خارج شدن . بیرون شدن . (ناظم الاطباء). انبراح . (المصادر زوزنی ).
- از حد دررفتن ؛ تجاوز و تخطی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- بدررفتن ؛ بیرون شدن . خارج گشتن :
سودای تو از سرم بدر می نرود
نقشت ز برابر نظر می نرود.
سعدی .
- دررفتن سخن از دهان کسی ؛ انجام شدن عملی بی اراده ٔ شخص بر اثر غفلت یا اشتباه . خطا کردن و سخنی بی اراده گفتن یا در کاری بدون توجه اشتباه کردن که در این حال گویند از دستم یا از دهنم دررفت . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- دررفتن کاری از دست کسی ؛ در اصطلاح عامه ، بدون اراده ٔ وی توسطوی انجام شدن آن کار.
|| عبور کردن . گذر کردن . (ناظم الاطباء) : موسی گفت یا دریا مرا راه ده که من آشنایم ، آب از قعر دریا آمد و بر یکدیگر سوار گشت و به هوا برآمد و بایستاد، دوازده کوچه پدید آمد و قعر دریا خشک شد. موسی هارون را گفت دررو، و هارون با لشکر دررفت . (قصص الانبیاء ص 108). || در تداول عامه ،گشاده شدن تیر تفنگ و توپ و مانند آن . خالی شدن توپ و تفنگ و امثال آن . باز شدن ترقه . (یادداشت مرحوم دهخدا). منفجر شدن گلوله ٔ تفنگ و تپانچه و نظایر آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || فرار کردن . (ناظم الاطباء). گریختن . اباق . فرار. بشتاب رفتن . بهزیمت شدن . انهزام . (یادداشت مرحوم دهخدا). گریختن و فرار کردن و ناپدید شدن شخص یا حیوان . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). استیفاض . (المصادر زوزنی ) دزد در رفت . || کسر کردن . کم کردن . در رفتن وزن ظرف از مجموع ؛ این بار ظرف در رفعة فلان مقدار است . ظرف دررفتن از آنچه خرند به وزن . کسر کردن وزن ظرف از جمع وزن ظرف و مظروف . تعیین کردن وزن خالص بار.(از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دررفته شود. || از جای طبیعی خود بیرون شدن استخوانی . از جای خود بشدن اندامی . جابجا شدن استخوان بدن . خَلْع. (یادداشت مرحوم دهخدا). جابجا شدن مفصل و ضرب خوردن آن : دستم دررفته است . جابجا شدن بند و مفصل . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || گسیخته شدن . (ناظم الاطباء). از هم باز شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). گسسته شدن قید و زهوار و مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || پاره شدن دانه ای از نخهای پارچه های کشباف مانند جوراب و غیره . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- از هم دررفتن ؛پاشانیدن . پراکنده شدن . گسیختن . گسیخته شدن . (ناظم الاطباء). جدا شدن پیوسته ای . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- بهم دررفتن ؛ بهم پیچیده شدن و مانند شبکه بافته شدن .
|| در اصطلاح عامیانه ، از زیر چیزی شانه خالی کردن . || در اصطلاح عامیانه ، با هم قرار دادن .
- قیمت دررفتن ؛ تعیین و مقرر کردن بها. (یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
۱. [عامیانه، مجاز] گریختن، فرار کردن.
۲. گسیختن، گسیخته شدن.
۳. [قدیمی] داخل شدن، به درون رفتن.
۲. گسیختن، گسیخته شدن.
۳. [قدیمی] داخل شدن، به درون رفتن.
واژه نامه بختیاریکا
تَکِستِن؛ دَر رَهدِن
زِس بِدَر رَهدِن
فلنگستِن
زِس بِدَر رَهدِن
فلنگستِن
پیشنهاد کاربران
گریختن
گاهی به معنی ( ( گسیختن ) )
قاچاق شدن= در رفتن ( گویش تهرانی )
کلمات دیگر: