کلمه جو
صفحه اصلی

ربابه

فارسی به انگلیسی

feminine proper name, single rebeck

فرهنگ اسم ها

اسم: ربابه (دختر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: ro (a) bābe) (فارسی: ربابه) (انگلیسی: robabe)
معنی: نام دیگر ساز تنبور، ابر سفید، رباب نام همسر امام حسین ( ع )، رباب، ( عربی ) ( = رباب )، نام سازی است

(تلفظ: ro(a)bābe) (عربی) (= رباب) ، ← رباب .


فرهنگ فارسی

یکی رباب . واحد رباب یعنی یک ابر سپید .

لغت نامه دهخدا

( ربابة ) ربابة. [ رِ ب َ ] ( ع اِ ) نامی است از رب. || کشور. ( از اقرب الموارد ). || ملک و سلطنت. ( ناظم الاطباء ). ملک. سلطنت ، یقال : طالب ربابته ؛ ای مملکته. ( منتهی الارب ). سلطنت. ( از آنندراج ). || عهد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پیمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عهد و میثاق. ج ، اَرِبّة. ( از متن اللغة ). || نخی که با آن تیرها را محکم بندند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || جعبه تیرهای قمار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پوست تنک که بر دست برآرنده تیرهای قمار پیچند. ( ازاقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || پارچه ای که در آن تیرها را پیچند. ( ناظم الاطباء ) ( از مهذب الاسماء ). || دسته تیرهای قمار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

ربابة. [ رِ ب َ ] ( ع مص ) مالک و رب شدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || نزدیک شدن وقت بچه آوردن. || اقدام به اصلاح و مرتب ساختن چیزی. ( از متن اللغة ).

ربابة. [ رَ ب َ ] ( ع اِ ) یکی رَباب. ( منتهی الارب ). واحد رباب ، یعنی یک ابر سپید.( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). یکی رباب ، یعنی ابری که در پاره ابر دیگر آویخته بود. ( مهذب الاسماء ).
ربابه. [ رَ ب َ ] ( اِ ) رباب.سازی شبیه به طنبور بزرگ که رباب نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). نام سازی معروف و بعضی بر آنند که معرب رَواده است و معنی ترکیبی آن آواز حزین برآرنده ، چه ، رو، آواز حزین و آد، برآرنده ، و «ه » در این ترکیب برای نسبت است. تحقیق آن است که آب و آبه مبدل «َاو» و «َاوه » است که کلمه نسبت است ، چون گوراب و گورابه بمعنی مقبره و گورخانه ، و سرداب و سردابه خانه که زیر زمین سازند برای محافظت از تابستان. ( از آنندراج ) ( از بهار عجم ) :
من صوفی خرابم کو میکده که در وی
رقصی کنم چو مستان با بربط و ربابه.
امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ).

ربابه . [ رَ ب َ ] (اِ) رباب .سازی شبیه به طنبور بزرگ که رباب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام سازی معروف و بعضی بر آنند که معرب رَواده است و معنی ترکیبی آن آواز حزین برآرنده ، چه ، رو، آواز حزین و آد، برآرنده ، و «ه » در این ترکیب برای نسبت است . تحقیق آن است که آب و آبه مبدل «َاو» و «َاوه » است که کلمه ٔ نسبت است ، چون گوراب و گورابه بمعنی مقبره و گورخانه ، و سرداب و سردابه خانه که زیر زمین سازند برای محافظت از تابستان . (از آنندراج ) (از بهار عجم ) :
من صوفی خرابم کو میکده که در وی
رقصی کنم چو مستان با بربط و ربابه .

امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).



ربابة. [ رَ ب َ ] (ع اِ) یکی رَباب . (منتهی الارب ). واحد رباب ، یعنی یک ابر سپید.(ناظم الاطباء) (از متن اللغة). یکی رباب ، یعنی ابری که در پاره ٔ ابر دیگر آویخته بود. (مهذب الاسماء).


ربابة. [ رِ ب َ ] (ع اِ) نامی است از رب . || کشور. (از اقرب الموارد). || ملک و سلطنت . (ناظم الاطباء). ملک . سلطنت ، یقال : طالب ربابته ؛ ای مملکته . (منتهی الارب ). سلطنت . (از آنندراج ). || عهد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عهد و میثاق . ج ، اَرِبّة. (از متن اللغة). || نخی که با آن تیرها را محکم بندند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || جعبه ٔ تیرهای قمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پوست تنک که بر دست برآرنده ٔ تیرهای قمار پیچند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || پارچه ای که در آن تیرها را پیچند. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). || دسته ٔ تیرهای قمار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


ربابة. [ رِ ب َ ] (ع مص ) مالک و رب شدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || نزدیک شدن وقت بچه آوردن . || اقدام به اصلاح و مرتب ساختن چیزی . (از متن اللغة).


پیشنهاد کاربران

ابر سفید

ابری سفید ولی نهایت بزرگ دل


رِبابه: ملک و سلطنت؛ کلمه ربابه در معنای ملک و سلطنت بر اثر تطور معنایی بوده است و چون ملک و سلطنت در اختیار شاه بود و شاه، رب خوانده می شد، به ملک و سلطنتی که در اختیار وی بود نیز ربابه گفته اند.


کلمات دیگر: