کلمه جو
صفحه اصلی

محسن


مترادف محسن : شاهنده، صالح، نیکوکار

فارسی به انگلیسی

beneficent, benefactor, masculine proper name

beneficent


benefactor


عربی به فارسی

صاحب خير , ولينعمت , نيکوکار , باني خير , واقف


کريم , نيکخواه , خيرانديش


فرهنگ اسم ها

اسم: محسن (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mohsen) (فارسی: محسن) (انگلیسی: mohsen)
معنی: تحسین شده، نیکو کردار، از نام های پروردگار، ( در قدیم ) نیکوکار، احسان کننده، از نام ها و صفات خداوند، ( اَعلام ) ) نام فرزند علی ابن ابی طالب ( ع )، ) نام فرزند امام هفتم شیعیان امام موسی الکاظم ( ع )، از نامهای خداوند

(تلفظ: mohsen) (عربی) (در قدیم) نیکوکار ، احسان کننده ؛ از نام‌ها و صفات خداوند ؛ (در اعلام) نام فرزند علی ابن ابی طالب (ع) ، نام فرزند امام هفتم شیعیان امام موسی الکاظم (ع) .


مترادف و متضاد

صفت شاهنده، صالح، نیکوکار


شاهنده، صالح، نیکوکار


فرهنگ فارسی

( فیض ) ملامحسن محمد بن شاه ملقب به محسن و معروف به ملا محسن فیض کاشانی از اجله علمای امامیه قرن یازدهم هجری قمری و عهد شاه عباس دوم صفوی است که در فقه و حدیث و تفسیر و حکمت و ادب و علوم عقلی و نقلی متبحر و استاد بوده است . وی در قم اقامت داشت لیکن برای تحصیل به شیراز مسافرت نموده علوم شرعی را از سید ماجد و علوم عقلی را از ملاصدرا و میرداماد دریافته و با دختر ملاصدرا نیز ازدواج کرد. آثارش متجاوز از ۱۲٠ میباشد و از میدان آنها میتوان : مثنوی آب زلال ابواب الجنان الاستقلالیه اصول العقاید اصول المعارف الامالی انوار الحکمه الشافی حاشیه صحیفه سجادیه شراب طهور من لایحضره التقویم الوافی نقدالاصول الفقهیه نوادر الاخبار و الصافی را نام برد. وفاتش در سال ۱٠۹۱ ه.ق . در کاشان اتفاق افتاد و همانجا مدفون است .
نیکویی کننده، نیکوکار
( اسم ) ۱ - نیکو ساخته زینت داده . ۲ - تحسین شده .
از رجال دوره مشروطه بود

فرهنگ معین

(مُ س ) [ ع . ] (اِفا. ) نیکوکار.
(مُ سَ ) [ ع . ] (اِمف . ) احسان شده . ج . محسنین .
(مُ حَ سَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - نیکوساخته ، زینت داده . ۲ - تحسین شده .

(مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) نیکوکار.


(مُ سَ) [ ع . ] (اِمف .) احسان شده . ج . محسنین .


(مُ حَ سَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نیکوساخته ، زینت داده . 2 - تحسین شده .


لغت نامه دهخدا

محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) رجوع به فیض کاشانی ملامحسن شود.


محسن. [ م ُ ح َس ْ س ِ ] ( ع ص ) آراینده. || نیکوئی کننده. ( از منتهی الارب ). کسی که به لیاقت کاری میکند. ( ناظم الاطباء ).

محسن. [ م ُ ح َس ْ س َ] ( ع ص ) تحسین شده. آراسته شده. نیکوشده. || وجه محسن ، روی خوب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محسن. [ م َ س َ ] ( ع اِ ) واحد محاسن. یکی محاسن. یعنی جای خوب و نیکو از بدن. ( منتهی الارب ). رجوع به محاسن شود.

محسن. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) نیکی کننده. ( منتهی الارب ). آنکه نیکی و احسان میکند. ( ناظم الاطباء ). نیکوکار. احسان کننده. نیکوکردار. مقابل مسی :
عالم و عادل تر اهل وجود
محسن و مکرم تر ابنای جود.
نظامی.
باشدی کفران نعمت در مثال
که کنی با محسن خود تو جدال.
مولوی.
که می برد به خداوند منعم محسن
پیام بنده نعمت شناس شکرگزار.
سعدی.
|| آنکه به خوبی میداند. || آنکه بر پشته بلند می نشیند.( از منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ).

محسن. [ م ُ س ِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

محسن. [ م ُ س ِ ] ( اِخ ) رجوع به فیض کاشانی ملامحسن شود.

محسن. [م ُ س ِ ] ( اِخ ) رجوع به قاضی نوخی علی بن محسن شود.

محسن. [ م ُ ح َس ْ س ِ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن هلال بن زهرون الصابئی بن اسحاق ، مکنی به ابوعلی. پدر هلال بن المحسن صائبی ادیب مشهور است. مردی ادیب و دانشمند بود و ازمحضر استادانی چون ابوسعید سیرافی ، ابوعلی فارسی ، ابوعبیداﷲ مرزبانی بهره برد و در هشتم ماه محرم 401 هَ. ق. به کیش پدرش ( دین صائبی ) درگذشت و او را به مناسبت خال سرخ رنگی که به صورت داشت «صاحب الشامه » می خواندند. از بین فرزندان او غیر از هلال که از پدر مرتبه ای بلندتر داشته است میتوان ابوسعید سنان و ابوالعلاء صاعد را نام برد. ابوسعید در حیات پدر درگذشت. ( از معجم الادباء چ مصر ج 17 ص 81 ). رجوع به تتمه صوان الحکمه ص 7 و عیون الانباء و ریحانةالادب ج 2 ص 415 شود.

محسن. [ م ُ ح َس ْ س ِ ] ( اِخ ) ابن ابوالحسن علی بن محمدبن الفرات ( پدرش وزیر مقتدر خلیفه بود به سال 296 هَ. ق. ). مردی قسی و ظالم و بدکردار و به خبیث بن طیب معروف بود و به اتهام قرمطی بودن بقتل رسید. ( از خاندان نوبختی مرحوم اقبال ص 99، 100، 219، 223، 224 ).

محسن . [م ُ س ِ ] (اِخ ) رجوع به قاضی نوخی علی بن محسن شود.


محسن . [ م َ س َ ] (ع اِ) واحد محاسن . یکی محاسن . یعنی جای خوب و نیکو از بدن . (منتهی الارب ). رجوع به محاسن شود.


محسن . [ م ُ ح َس ْ س َ] (ع ص ) تحسین شده . آراسته شده . نیکوشده . || وجه محسن ، روی خوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن هلال بن زهرون الصابئی بن اسحاق ، مکنی به ابوعلی . پدر هلال بن المحسن صائبی ادیب مشهور است . مردی ادیب و دانشمند بود و ازمحضر استادانی چون ابوسعید سیرافی ، ابوعلی فارسی ، ابوعبیداﷲ مرزبانی بهره برد و در هشتم ماه محرم 401 هَ . ق . به کیش پدرش (دین صائبی ) درگذشت و او را به مناسبت خال سرخ رنگی که به صورت داشت «صاحب الشامه » می خواندند. از بین فرزندان او غیر از هلال که از پدر مرتبه ای بلندتر داشته است میتوان ابوسعید سنان و ابوالعلاء صاعد را نام برد. ابوسعید در حیات پدر درگذشت . (از معجم الادباء چ مصر ج 17 ص 81). رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمه ص 7 و عیون الانباء و ریحانةالادب ج 2 ص 415 شود.


محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) ابن ابوالحسن علی بن محمدبن الفرات (پدرش وزیر مقتدر خلیفه بود به سال 296 هَ . ق .). مردی قسی و ظالم و بدکردار و به خبیث بن طیب معروف بود و به اتهام قرمطی بودن بقتل رسید. (از خاندان نوبختی مرحوم اقبال ص 99، 100، 219، 223، 224).


محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی کَوجَک العبسی ، مکنی به ابوالقاسم ادیب و فاضل و وراق و شاعر بود و خطش که شبیه به خط طبری است معروف و مشهور می باشد. وی در سال 416هَ . ق . درگذشت . (از معجم الادباء ج 17 ص 89 چ مصر).


محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (اِخ ) الحاکم ابوسعد محسن بن محمدبن کرامة چِشُمی بیهقی . ولادت او در رمضان 413 هَ . ق . در قریه ٔ چِشُم (از قراء بیهق ) بود و در سوم رجب 494 هَ . ق . در مکه ٔ مکرمه وفات یافت . درباره ٔ نشو و نمای محسن در خراسان اطلاعات دقیقی در دست نیست و مآخذی که درباره ٔ وی اطلاعاتی داده اند فقط به انتقال وی از خراسان به مکه اشاره کرده اند. محسن از علمای مذهب زیدیه بوده است و از نظر عقیدت کلامی معتزلی است . او راست :تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین . التفسیرالمبسوط. التفسیرالموجز (به زبان فارسی ). التهذیب در تفسیر قرآن که از تفاسیر بسیار ارزنده ٔ معتزلی است . عیون المسائل . رسالة ابلیس الی المجبرة. الرد علی المجبرة. جلاء الابصار فی متون الاخبار. السفینة و المنتخب فی کتب الزیدیة. رجوع به الحاکم الجشمی و منهجه فی تفسیر القرآن از دکتر عدنان زر زور و نیز تاریخ بیهق و معالم العلماء ابن شهرآشوب و الذریعة الی تصانیف الشیعة شود.


محسن . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) آراینده . || نیکوئی کننده . (از منتهی الارب ). کسی که به لیاقت کاری میکند. (ناظم الاطباء).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) (الشریف ...) ابن حسین بن زیدبن محسن شریف حسنی . از امرای مکه به سال 1101 هَ . ق . مدت یکسال و چهار ماه امارت کرد و پس از منازعه با پسر عمش سعیدبن سعد از امارت مکه بیفتاد ودر سال 1107 هَ . ق . به امارت مدینه رسید و در حدود1115 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 838).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) (الشریف ) ابن حسین بن حسن بن ابی نمی الثانی ، شریف حسنی از 1034 هَ . ق . تا 1037 هَ . ق . امیر مکه بود. پسر عمش احمدبن عبدالمطلب با یاری ترکان عثمانی به جنگ وی شتافت و پس از پیروزی احمد، از مکه به یمن گریخت و در صنعا درگذشت (1038 هَ . ق .). مردی شجاع و نیکوسیرت بود و شاعران زمانش در باره ٔ او اشعاری دارند. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 838).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) (سیدمحسن محلاتی ) صدر الاشراف . متولد 1288 هَ . ق . فرزند سید حسین فخرالذاکرین از روضه خوانان محلات بود. وی ابتدا از طلاب مدرسه ٔ حاج ابوالحسن معمار اصفهانی (صنیعالملک ) بود و بعد خود را به دربار نزدیک گردانید و معلم یکی از پسران ناصرالدین شاه شد و در سال 1325 هَ . ق . داخل دادگستری گردید. در سال 1326 هَ . ق . که محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست صدر الاشراف بازپرس مشروطه خواهان زندانی در باغشاه بود. صدرالاشراف به سمت های ریاست شعبه دیوان کشور، دادستانی کل و پنج بار وزارت دادگستری و یک بار نخست وزیری ، سناتوری و ریاست مجلس سنا واستانداری خراسان رسیده است . وی در مهر ماه 1341 هَ. ش . در 94 سالگی درگذشت . (رجال بامداد ج 3 ص 203).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) (میرزا...) متولد 21 ذیحجه 1288هَ . ق . در تهران . و از رجال دوره ٔ مشروطه بود و داماد سید عبداﷲ بهبهانی . پس از کشته شدن بهبهانی اغلب مرجوعات مردم با او بود. میرزا محسن در دوره ٔ اول مجلس از جانب طلاب تهران به عنوان وکیل به مجلس شورای ملی راه یافت (1324 هَ . ق .) و در خرداد 1296 هَ . ش . در تهران با چند تیر گلوله به توسط احسان اﷲخان و حسین لله به دستور کمیته ٔ مجازات در سن 47سالگی کشته شد و در مشهد مدفون گردید. (رجال بامداد ج 3 ص 200).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) ابن ابوالقاسم علی بن محمدبن ... قاضی تنوخی . رجوع به ابوعلی محسن ... و یتیمةالدهر ج 2 ص 114 و تاریخ گزیده ص 810 شود.


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) ابن حسن الحسینی الاعرجی الکاظمی . از علما و فقهای شیعه است . بسیاری از محضرش استفاده برده اند. او راست : المحصول فی علم الاصول . الوافی از شرح وافیه ٔ عبداﷲ تونی و غیره . ونیز او راست : اشعاری در مراثی اهل بیت . فوت او در اوائل 1240 هَ . ق . بوده است . (روضات الجنات ص 549).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) حاج میرزا محسن خان بن عبداللطیف طسوجی مترجم متن منثور الف الیلة ولیلة (هزار و یک شب ) از عربی به فارسی است . چون خواهر میرزا محسن خان به حباله ٔ نکاح ظل السلطان پسر بزرگ ناصرالدین شاه درآمد به این مناسبت در دستگاه ظل السلطان وارد خدمت شد و از کسوت روحانیت خارج گردید و در سایه ٔ قرابت با دربار به مقامات مختلف از جمله نایب الایالگی لرستان و بروجرد نائل آمد و به لقب مظفرالملک ملقب گشت . (تاریخ رجال بامداد ج 3 ص 213).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم بن علی بن محمد حسینی جبل عاملی نزیل دمشق شام ملقب به امین و مشهور به سید محسن عاملی . از بزرگان علمای امامیه ، مردی متقی و محل اعتماد عرب و عجم بود. در حدود سال 1282 هَ . ق . در دیه شقرا از قراء جبل عامل متولد شد. علوم مقدماتی را در محضر فضلای جبل عامل فراگرفت . در سال 1308 هَ . ق . به نجف رفت و در مجلس درس آخوند خراسانی و شریعت اصفهانی ، حاج آقا رضاهمدانی و شیخ محمد طه و دیگر بزرگان حاضر شد. در سال 1319 هَ . ق . به دمشق مهاجرت کرد و مرجع تقلید اغلب مردم آن نواحی گردید. دارای آثار بسیار و مفید است از جمله تألیفات او کتاب اعیان الشیعه [ در رجال شیعه ] است . (از الذریعه ج 2) (ریحانة الادب ج 1 ص 185).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) ابن قاسم بن حسن بن علی بن ابراهیم بن علی بن کامه ، ملقب به ابوسعد متوفی در 527 هَ . ق . متولد در بیهق از فرزندان امیرعلی کامه از ارکان آل بویه است . (از تاریخ بیهق ص 133).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) ابن موسی الکاظم (ع ) فرزند امام هفتم شیعیان و او به فراهان مدفون است و به زاهد محسن مشهور می باشد. (از تاریخ گزیده ص 204).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) ابن القائد. سومین از امراء بنی حماد الجزایر است و از 446 تا 447 هَ . ق . حکومت داشته است . (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 34).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) ابن سید محمدبن فلاح بن هبة اﷲ. دومین کس از خاندان آل مشعشع که در 875 هَ . ق . بجای پدر نشست . مردی علم دوست بود چنانکه شمس الدین محمد استرآبادی حاشیه ٔ خود را برتجرید به نام او کرده است . رجوع به آل مشعشع شود.


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) پسر حاج میرزا علیخان امین الدوله صدراعظم مظفرالدین شاه قاجار. در 1293 هَ . ق . متولد شد. وی به القاب منشی حضور، معین الملک و امین الدوله ملقب گشت . در سال 1316 هَ . ق . که علیخان امین الدوله صدراعظم بود محسن خان وزیر گمرک و وزیر پست گردید. وی ابتدا داماد شیخ محسن خان معین الملک (مشیرالدوله ) بود بعد بر حسب امر مظفرالدین شاه دختراو را طلاق داد و با فخرالدوله خانم دختر نهم مظفرالدین شاه ازدواج نمود و در سال 1329 هَ . ش . شمسی جهان را بدرود گفت . (از تاریخ رجال بامداد ج 3 ص 200).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) قزوینی . در مجمعالفصحاء، محسن فراهی آمده است و او را از مداحان و شعرای آل ناصر خوانده است . (ج 1 ص 511). عوفی درباره ٔ او می نویسد: از محسنان عالم نظم و ناظمان مسلک فضل بود. و این رباعی را در وصف شراب گفته است :
آتش دیدی که باشدش آب نقاب
ایمن شده آب از آتش و آتش از آب .
بنگر تو بدین شراب و این جام شراب
تا آب فسرده بینی و آتش ناب .

(لباب الالباب عوفی ج 2 ص 67).



محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) قیصری (متوفی در 755 هَ .ق .) او راست : منظومه ٔ فرائض . (قاموس الاعلام ترکی ).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت مرحوم دهخدا).


محسن . [ م ُ س ِ ] (اِخ )ابن حسین بن احمد نیشابوری . او راست : الامالی در حدیث . کتاب السیر. اعجاز القرآن . کتاب من کنت مولاه . وی از شاگردان شیخ طوسی بوده است . (روضات الجنات ص 542).


محسن . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) نیکی کننده . (منتهی الارب ). آنکه نیکی و احسان میکند. (ناظم الاطباء). نیکوکار. احسان کننده . نیکوکردار. مقابل مسی ٔ :
عالم و عادل تر اهل وجود
محسن و مکرم تر ابنای جود.

نظامی .


باشدی کفران نعمت در مثال
که کنی با محسن خود تو جدال .

مولوی .


که می برد به خداوند منعم محسن
پیام بنده ٔ نعمت شناس شکرگزار.

سعدی .


|| آنکه به خوبی میداند. || آنکه بر پشته ٔ بلند می نشیند.(از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء).

محسن . [ م ُ س ِ] (اِخ ) ابن محمد طاهر قزوینی معروف به ملامحسن ، مؤلف کتاب «عوامل » بنابرقولی . اما مؤلف قصص العلماء درآخر شرح حال و مؤلفات ملامحسن فیض کاشانی نسبت تألیف عوامل را به محسن قزوینی رد میکند و آن را از تألیفات فیض کاشانی میداند. وی گوید او مؤلف شرح الفیه ٔ ابن مالک در چهار جلد به نام «زینةالمسالک » است وعوامل ملامحسن فیض را تاآخر عوامل سماعیه شرح کرده است . وی در اواسط قرن دوازدهم هجری وفات یافته است .


فرهنگ عمید

۱. نیکویی کننده، نیکو کار.
۲. از نام های خداوند.

دانشنامه عمومی

محسن نامی برای مردان است. «محسن» واژه ای عربی به معنی نیکوکار (اسم فاعل از «احسان») است. افراد شاخص با این نام از این قرارند:
محسن پسر علی
محسن تنابنده
محسن چاوشی
محسن حججی
محسن رضایی
محسن رفیقدوست
محسن روح الامینی
محسن مخملباف
محسن نامجو
محسن هاشمی رفسنجانی
محسن یگانه
محسن شاه ابراهیمی

نیکوکار


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُحْسِنٌ: نیکوکار
ریشه کلمه:
حسن (۱۹۴ بار)

«مُحْسِن» از مادّه «إِحسان» در اینجا به معنای مؤمن و مطیع فرمان خدا است، و چه احسان و نیکوکاری از این برتر تصور می شود؟

پیشنهاد کاربران

محسن یعنی نیکو ذاتی
محسن یعنی مردی از بهشت
محسن یعنی ماه تابان دلم

محسن یعنی نیکوکار، اسم خیــــــــــلی قشنگییه آهای کسایی ک اسمتون محسنه قدرخودتونوبدونیدوالبته خوشگل

شاهنده ، تحسین شده، نیکویی کننده از صفات و نام های خداوند ، ذات نیک ، شاهزاده نیکوچهره خوب ، مرد بهشتی
محسن یعنی ماه عشق و پادشاه دل ، ماه درخشان رو پیشونیم

محسن بمعنی پادشاه نیک اسم آقا ی تاج سرم محسن است محسن تمام زندگیم
محسن یعنی ماه درخشان رو پیشونیم
محسن یعنی ذات نیک

محسن یعنی شاهزاده ی عشق ماه درخشان دلم
محسن یعنی ذات نیکو

محسن یعنی سرشت وکرداروپندارو گفتار نیک
پسرم محسن ، داماد تک و نمونه مادرش هست

محسن یعنی در نیکی تحسین شده ، نیکوکار ، ذات نیک ، مردبهشتی پادشاه نیک

محسن یعنی نیکو کننده، از صفات خداوند، تحسین شده
خلاصش اینه که اسمه قشنگیه

محسن یعنی مرد بهشتی ، پادشاه عشق ، ماه نیک ، نیک ذاتی

محسن یعنی تحسین شده نیکوکاری

شاه سوار و دارای نشانه های شاهی

مرد بهشتی

نام پسر در زبان لری بختیاری با
تلفظ

مسن

Mosen

معنی میشه به نیکوکار

تحسین شده

تحسین شده و نیکو کار

معنیش یعنی نیکوکار. به نظرم خیییلی اسم خوشگلیه. آقاهایی که اسمتون محسنه قدر اسمتونو بدونید

محسن معنیش همون نیکوکار ، همیشه آقامو ( عشقمو ) محسنم صدا میکنم مرسی خدا جونم که عشقی مث محسنم دارم

محسن یعنی کسی که نیکوکار است محسن یعنی زندگی من

نیکوکار احسان کننده

محسن نیکو کار یعنی نیک بخشی

مظلوم واقع شده نیکو کار کلا مرام ومعرفتیکمک به دیگران

محسن اسم آقا ی من یعنی نیک نام است کسی که دارای حس نیکوکاری نیک بخشی به دیگران است
محسن بهترین اسم آقا برا همسر و در حین صدا زدن با افتخار و لذت آرامش است

نیکوکار ، نیک بخش ، محسن مثل درخشش ماه تابان قلب را تصرف کردن

محسن بمعنی همسر نمونه ، محسن نیک نیکو ، ذات نیکی داشتن

محسن یعنی آرام جان ستاره
محسن یعنی عشق ناهید
محسن یعنی زندگیم

محسن یعنی ماه تابان دلم ، نیکی نیکوکار
محسن ماه عشق که دل عاشق معشقوق خود را به خوشبختی مسرور درخشانی نورانی میرساند

سرور خوب و نیکو
پادشاه نیک
پادشاه نیک ذاتی من
محسن یعنی ماه نیک و سعادت عشق ستاره

محسن ماه تابان دلم سرور خوب و نیکو
پادشاه نیک
پادشاه نیک ذاتی من
محسن یعنی ماه نیک و سعادت عشق ستاره
درخشش ماه تابان قلب تصرف کردن
محسن اوج لذت عشق ، همسر نمونه

محسن یعنی ماه عشق
محسن پادشاه دل

محسن: نیکو کار داری قلب مهربون دوستداشتی
محسن یعنی عشقم ، زندگیم ، نفسم
دلیل بودنم
محسن یعنی دارو ندارم دلیل نفس کشیدن هانا
محسن حیدری عشقِ دل هانا💙

محسن یعنی دست به کارخیر

محسن یعنی نیکوکاریعنی عشق ونفس مامان یعنی همه زندگی مامان. یعنی نعمت خدابرای مامان

محسن یعنی نیکوکار

به زبان پارسی برابر با بهمن

به معنیه زیبا ذات و نیکو کار هست

محسن یعنی اسمی که خیلی وقته جلوی چشمم بود و ندیدمش
محسن:با مرام توی عاشقی بااااااامرااااااام خوش تیپ و خوش قیافه

محسن یعنی نیکوکار، نیکوکاری که جفا دید

محسن نامی بسیاز زیبا و یعنی مردی بهشتی نیکوکار مهربان راستگو و ساده دل اسم محسن معنی اش تمامی صفت های خوب است هرچی ازش بگی بازم کمه زنده باد هر چی محسن آرزو موفقیت دارم براشون که همچین نامی زیبا دارند مادروپدر های گل اگر برای اسم فرزند خود مانده اید که چه بگذارید پیشنهاد میکنم اسم محسن بزارید بیایید دست بر دست هم بگذاریم ونام زیبای محسن را زیاد کنیم

محسن یعنی نیکوکار
محسن یعنی محسن حججی افتخار تمامی ذبیح شدگان داعش و محسن یعنی افتخار حاج قاسم

محسن یعنی نیکوکار
محسن یعنی سروش
محسن یعنی شهسوار
محسن یعنی هویت ایرانیان آزاده
محسن یعنی عاشق پروردگار

محسن یعنی: مهروماه
محسن یعنی :خدیو زمین، پادشاه زمان
محسن یعنی:منجی زمان
محسن یعنی:شهنشاه شهنشاه نژاد
محسن یعنی:قائم
محسن یعنی:جان جهان
محسن یعنی:صاحب ووارث خاک مهرآیین

محسن یعنی برگزیده شده پروردگار
محسن یعنی مرد نیکوصفت
محسن یعنی خلق و خوی نیک
محسن یعنی قائم
محسن یعنی ندای حق وحقیقت


محسن یعنی شیروشکر، شاخ و ثمر
محسن یعنی شمس و قمر
محسن یعنی خواجه باادب
محسن یعنی نوح. محسن یعنی روح
محسن یعنی دولت منصور

محسن یعنی نیکوکار🥰البته اسم پسر حضرت فاطمه ع هم هست که در شکم ایشون به شهادت رسیدند
اسم بابای منم هست

محسن به معنی نیکوکاروذات نیکو هست.
محسن به معنی بخشنده ومهربان هست.
محسن به معنی متولد شده درپادشاه فصلها پاییز است.
محسن یعنی کسی که دارای دم مسیحایی است.
وبالاخره محسن یعنی ناجی قوم ایرانی.

محسن؛ شخصی که سلامت همه آفاق در گرو سلامت اوست.
محسن؛یعنی شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان.
محسن؛ یعنی خاتَم جَم.

( فَلک را گُهر در صدف چو محسن نیست )
( فِریدون وجَم را خَلف چو محسن نیست )



قوام دولت و دینی :محسن بن مرتضی
که می درخشد از چهره تو فَرّ یزدانی

اگر نَه گنج عطای تو، دستگیر شود
همه بسیط زمین ، رو نَهد به ویرانی

بسیط به معنای بساط ، طومار است.

محسن به معنی منعم است. ازصفات خدا
محسن به معنی شخصی است که احسان میکند.
محسن به معنی نیکوکار است. شخصی که به دیگران بسیارکمک می کند.
محسن به معنی شخصی است که دائم دست به کار خیر است.
محسن به معنی مهربان وبسیاربخشنده میباشد.
نود درصد کسانی که اسمشان محسن هست، افراد خوب و مفیدی در جامعه ایران هستند.
روح شهید محسن حججی شاد باد.


نیکوکار . نیکی کننده عشق خودم


کلمات دیگر: