( اسم ) ۱ - اسباب سفر ( عموما ) . ۲ - مرکب سواری مرکوب ( خصوصا ) . ۳ - قاصد پیک .
راه انجام
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(اَ ) (اِمر. )۱ - اسباب سفر. ۲ - مرکب - سواری . ۳ - پیک ، قاصد.
لغت نامه دهخدا
راه انجام. [ اَ ] ( اِ مرکب ) ره انجام. کنایه از اسب. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ). کنایه از هر مرکب عموماً و اسب خصوصاً. ( ارمغان آصفی ) ( بهار عجم ). مرکب سواری. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( ازنظام ). اسب و استر و جز آن. ( ناظم الاطباء ). مرکب. وره انجام نیز گویندش. ( شرفنامه منیری ) :
ماه تا ماند به زرین نعل راه انجام او
نعل راه انجام اورا شکل پر گیرد ز راه.
ماه تا ماند به زرین نعل راه انجام او
نعل راه انجام اورا شکل پر گیرد ز راه.
سوزنی.
|| بعضی بمعنی قاصد گرفته اند. ( از انجمن آرا ) ( رشیدی ). قاصد و شاطر و پیک. ( ناظم الاطباء ). قاصد و پیک. ( آنندراج ). شاطر و پیک. ( برهان ). || اسباب و مایلزم سفر. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از برهان ) ( از نظام ) ( از انجمن آرا ). و رجوع به ره انجام شود.فرهنگ عمید
۱. اسباب سفر، زاد و راحله، لوازم مسافرت.
۲. مرکب.
۳. قاصد و پیک.
۲. مرکب.
۳. قاصد و پیک.
کلمات دیگر: