( مصدر ) ۱ - بازی کردن باختن . ۲ - خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن . ۳ - بخشیدن عطا کردن . ۴ - وام دادن قرض دادن . ۵ - از دست دادن باختن . ۶ - ( تصوف ) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود .
درباختن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(دَ تَ ) (مص م . ) ۱ - باختن ، از دست دادن . ۲ - بازی کردن . ۳ - خرید و فروش کردن .
لغت نامه دهخدا
درباختن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) دربازیدن.باختن. بازی کردن. ( ناظم الاطباء ). قمار :
چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه
با نیک و بد دائره درباخت کجه.
کسی جان با جوانی درنبازد.
که آنکس خان و مان را درنبازد.
دست و پا در جرم آن درباختند.
من که جان و عمر و دل در باختم در عشق او
من که جاه و مال و دین در عشق او کردم نثار.
خویشتن درباخت آن پروانه خو.
دست و پا در جرم آن درباختند.
حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد.
یا همه سودی حکیم یا همه درباختن.
حریف اینست اگر داری سر سودای درویشان.
بدانستم اکنون که درباختم.
چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه
با نیک و بد دائره درباخت کجه.
( منسوب به رودکی ).
جمالت چون جوانی جان نوازدکسی جان با جوانی درنبازد.
نظامی.
ز روی لطف با کس درنسازدکه آنکس خان و مان را درنبازد.
نظامی.
ساحران چون قدر او نشناختنددست و پا در جرم آن درباختند.
مولوی.
قَمر؛ درباختن و غالب آمدن کسی را در باختن. ( از منتهی الارب ). || از دست دادن. باختن : عقل ، هوش و توان خود را درباختن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). فدا کردن : من که جان و عمر و دل در باختم در عشق او
من که جاه و مال و دین در عشق او کردم نثار.
سنایی.
جان در ششدرعشق تو چون مهره دربازم.( سندبادنامه ص 139 ).
شمع بود آن مسجد و پروانه اوخویشتن درباخت آن پروانه خو.
مولوی.
ساحران چون قدر او نشناختنددست و پا در جرم آن درباختند.
مولوی.
نعمتی را کز پی مرضات حق درباختی حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد.
سعدی.
کشتی درآب را از دو برون نیست حال یا همه سودی حکیم یا همه درباختن.
سعدی.
سرای سیم و زر درباز و عقل و دین و دل سعدی حریف اینست اگر داری سر سودای درویشان.
سعدی.
من این روز را قدر نشناختم بدانستم اکنون که درباختم.
سعدی.
و تیغ در رگ گردنش نشست و جان درباخت. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 83 ). تسبیل ؛ درباختن چیزی را در راه خدا. ( از منتهی الارب ). || خرید و فروخت کردن. بیع و شرا نمودن. || بخشیدن. عطا کردن. || وام دادن. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح تصوف ) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا ).فرهنگ عمید
۱. باختن.
۲. (مصدر لازم ) بازی کردن.
۳. [مجاز] از دست دادن.
۲. (مصدر لازم ) بازی کردن.
۳. [مجاز] از دست دادن.
کلمات دیگر: