رامح
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
اسم: رامح (پسر) (عربی) (تلفظ: rāmeh) (فارسی: رامح) (انگلیسی: rameh)
معنی: صاحب نیزه، نیزه زن
معنی: صاحب نیزه، نیزه زن
فرهنگ فارسی
نیزه زن، نیزه دار، صاحب نیزه
( اسم ) ۱ - نیزه زن نیزه باز . ۲ - صاحب نیزه نیزه دار نیزه ور .
از منازل آباد در عراق و حیره است .
( اسم ) ۱ - نیزه زن نیزه باز . ۲ - صاحب نیزه نیزه دار نیزه ور .
از منازل آباد در عراق و حیره است .
فرهنگ معین
(مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نیزه زن . ۲ - نیزه دار.
لغت نامه دهخدا
رامح . [ م ِ ] (ع ص ) صاحب نیزه .(منتهی الارب ). نیزه دار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (دهار) (مهذب الاسماء). اشاره بسربازان پیاده است که نیزه دار بودند. (قاموس کتاب مقدس ). || نیزه زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (از منتخب اللغات ). نیزه زننده . (مهذب الاسماء).
- ثور رامح ؛ گاوی که دو شاخ داشته باشد. (از اقرب الموارد).
رامح. [ م ِ ] ( ع ص ) صاحب نیزه.( منتهی الارب ). نیزه دار. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). اشاره بسربازان پیاده است که نیزه دار بودند. ( قاموس کتاب مقدس ). || نیزه زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ) ( از منتخب اللغات ). نیزه زننده. ( مهذب الاسماء ).
- ثور رامح ؛ گاوی که دو شاخ داشته باشد. ( از اقرب الموارد ).
رامح. [ م ِ ] ( اِخ ) رامح فلکی. سماک رامح. ستاره ای است سرخ و تابان بیرون از صورت عواواقع در میان دو ران صورت عوا. رجوع به سماک شود.
رامح. [ م ِ ] ( اِخ ) از منازل آباد در عراق و حیره است. ( از معجم البلدان ج 4 ).
- ثور رامح ؛ گاوی که دو شاخ داشته باشد. ( از اقرب الموارد ).
رامح. [ م ِ ] ( اِخ ) رامح فلکی. سماک رامح. ستاره ای است سرخ و تابان بیرون از صورت عواواقع در میان دو ران صورت عوا. رجوع به سماک شود.
رامح. [ م ِ ] ( اِخ ) از منازل آباد در عراق و حیره است. ( از معجم البلدان ج 4 ).
رامح . [ م ِ ] (اِخ ) از منازل آباد در عراق و حیره است . (از معجم البلدان ج 4).
رامح . [ م ِ ] (اِخ ) رامح فلکی . سماک رامح . ستاره ای است سرخ و تابان بیرون از صورت عواواقع در میان دو ران صورت عوا. رجوع به سماک شود.
فرهنگ عمید
۱. (نجوم ) = سماک٢ * سماک رامح
۲. (صفت ) [قدیمی] نیزه زن، نیزه دار.
۲. (صفت ) [قدیمی] نیزه زن، نیزه دار.
۱. (نجوم) = سماک٢ 〈 سماک رامح
۲. (صفت) [قدیمی] نیزهزن؛ نیزهدار.
کلمات دیگر: