رزمه
فارسی به انگلیسی
duffel bag, duffle bag
عربی به فارسی
بسته , عدل بندي , قوطي , بسته بندي کردن
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - بوقچه رخت بسته لباس . ۲ - لنگه بار قماش و اثاثه پشتواره . یا روی رزمه اصطلاحی است که در مورد تفوق و رجحان کسی بر دیگری استعمال شود ( نسائم الاسحار ۱۸۳ ببعد ) .
پشتواره جامه آنچه در یک جامه استوار و فراهم کرده شود یا ضرب شدید.
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
رزمة. [ رَ م َ ] (ع مص ) سرد گردیدن زمستان : رزم الشتاء رزمة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بر جای ماندن مرداز بیماری : رُزِم َ الرجل (مجهولاً). (منتهی الارب ).
رزمة. [ رِ م َ ] (ع اِ) رَزْمة. پشتواره ٔ جامه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه در یک جامه ٔ استوار و فراهم کرده شود. (از اقرب الموارد). || ضرب شدید. ج ، رَزَم ،رَزِم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رزمة. [ رَ م َ ] ( ع مص ) سرد گردیدن زمستان : رزم الشتاء رزمة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بر جای ماندن مرداز بیماری : رُزِم َ الرجل ( مجهولاً ). ( منتهی الارب ).
رزمة. [ رَ زَ م َ ] ( ع اِ ) آواز شتر ماده. ( دهار ). آوازه ماده شتر از حلق در پیش بچه خود مانند ناله بدون آنکه دهان را گشاید و آن از حنین آهسته تر است. و در مثل : لا خیر فی رزمة لا درة فیها؛ در حق کسی گویند که وعده کند و بجای نیاورد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || رزمةالسباع ؛ آواز ددان. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || آواز رعد. ( دهار ). || آواز کودک. ( از اقرب الموارد ).
رزمة. [ رِ م َ ] ( ع اِ ) رَزْمة. پشتواره جامه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه در یک جامه استوار و فراهم کرده شود. ( از اقرب الموارد ). || ضرب شدید. ج ، رَزَم ،رَزِم. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
رزمه. [ رَ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِ ) رزمة. بقچه بزرگ. ( فرهنگ خطی ). بوقچه ٔرخت. ( ناظم الاطباء ) ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( غیاث اللغات ) ( از برهان ). بسته قماش.( آنندراج ) ( از شعوری ج 2 ص 15 ). بقچه. ( یادداشت مؤلف ). بَلْغُنْده. ( دهار ) ( یادداشت مؤلف ) :
زایر کز آنجا بازگردد برد
دیبا به تخت و رزمه و زر به من.
زایر کز آنجا بازگردد برد
دیبا به تخت و رزمه و زر به من .
فرخی .
با جامه ٔ زری زرد چون شنبلید
با رزمه ٔ سیمی پاک چون نسترن .
فرخی .
صد و سی هزار از خز و پرنیان
دوصد رزمه ، نوحله ٔ چینیان .
اسدی .
کهسار که چون رزمه ٔ بزاز بد اکنون
گر بنگری از کلبه ٔ نداف ندانیش .
ناصرخسرو.
ز لاله باغ همه پر ز رزمه ٔ حله
ز سبزه باغ همه پر ز توده ٔ مینا.
مسعودسعد.
اگر پیش از دارو خوردن کاری کند با رنج ، چون چیزی گران فرا بار نهادن یا رزمه بستن و گشادن یا لختی ریاضت قوی کردن ... مقصود تمامترحاصل شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فراش صنع و قدرت او گسترد بساط
از حزمه حزمه حله و از رزمه رزمه رش .
سوزنی .
گر همه یک بدره زر بودت و یک رزمه ثیاب .
انوری (از آنندراج ).
از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم
دستم سمنستان و برم لاله زار کرد.
خاقانی .
ز بوی زلفش با باد بیضه ٔ عنبر
ز نقش رویش در آب رزمه ٔ دیبا.
؟ (از فرهنگ خطی ).
فایق که روی رزمه و طراز حله و عمده ٔ حمله بود در اثناء آن حال فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 177).
رومی و زنگیش چو صبح دورنگ
رزمه ٔ روم داد و بزمه ٔ زنگ .
نظامی .
زنی بیامد و مرا بگرفت که رزمه ٔ جامه ٔ من برده ای نگاه کردند کنیزکی می آمد و رزمه ٔ جامه می آورد. (تذکرة الاولیاء عطار). از برقه وموصل و بغداد هر سال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی . (تاریخ طبرستان ).
کهنه پیرایان صنع از بهر نوعهدان باغ
رزمه ها از کارگاه روم و ششتر بسته اند.
؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
|| یک لنگه بار و اسباب قماش . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). لنگه یعنی یک عدل بار. (فرهنگ خطی ). یک لنگه بار و اسباب قماش را نیز گفته اند و بعضی گویند این لغت عربی است و به کسر اول است . (برهان ) :
صد رزمه ٔ فضل بار بسته
یک مشتریم نه پیش دکان .
خاقانی .
رزمة. [ رَ زَ م َ ] (ع اِ) آواز شتر ماده . (دهار). آوازه ٔ ماده شتر از حلق در پیش بچه ٔ خود مانند ناله بدون آنکه دهان را گشاید و آن از حنین آهسته تر است . و در مثل : لا خیر فی رزمة لا درة فیها؛ در حق کسی گویند که وعده کند و بجای نیاورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رزمةالسباع ؛ آواز ددان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || آواز رعد. (دهار). || آواز کودک . (از اقرب الموارد).
رزمة. [ رَ م َ ] (ع اِ) یک بار خوردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || یک بار در روز خوردن مانند وجبة. (از اقرب الموارد). اکل الرزمة؛ در روز یک بار طعام خوردن . (ناظم الاطباء). مؤلف نشوء اللغة تحت عنوان «اجتماع القلب و الابدال فی الکلمة الواحدة او اجتماع قلبین فیها او ابدالین فیها» آرد: الوجبة و البزمة و الازمة و الرزمة و الوجمة و الوزمة و هی الاکلة الواحدة فی الیوم . (نشوء اللغة ص 20). و رجوع به مترادفات کلمه شود. || پرونده : الترزیم ؛ پرونده ای کردن جامه ها. (یادداشت مؤلف ). || رِزْمَة در هر دو معنی . ج ، رَزَم ، رَزِم . (ناظم الاطباء). پشتواره ٔ جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پشتواره . (دهار). رجوع به رِزْمَة شود. || ضرب شدید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رِزْمَة شود.
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
بقچۀ لباس.