کلمه جو
صفحه اصلی

موکب


مترادف موکب : حشم، سواران، ملتزمین، همراهان، گروه سواران

فارسی به انگلیسی

retinue, cavalcade

عربی به فارسی

دسته اسب سواران , سواري , گردش سواره , راه پيمايي , قدم رو , قدم برداري , گام نظامي , موسيقي نظامي يا مارش , سير , روش , پيشروي , ماه مارس , راه پيمايي کردن , قدم رو کردن , نظامي وار راه رفتن , پيشروي کردن , تاختن بر , حرکت دسته جمعي , ترقي تصاعدي , ترقي , بصورت صفوف منظم , دسته راه انداختن , درصفوف منظم پيشرفتن


مترادف و متضاد

حشم، سواران، ملتزمین، همراهان، گروه سواران


فرهنگ فارسی

گروه سواران یاپیادگان، عدهای سواریاپیاده که درالتزام رکاب پادشاه باشند، مواکب جمع
( اسم ) ۱ - گروه سواره . ۲ - گروه سوار و پیاده که در التزام رکاب پادشاه باشند : [ روز دوشنبه ... امری سپهر اقتدار از ایلغار مظفر و کامگار باز گشته بموکب ظفر ماب پیوستند . ] ( ظفر نامه یزدی . چا .امیر کبیر۳۸۱:۲ ) جمع : مواکب .
خرمای به رسیدگی رسیده ٠

فرهنگ معین

(مُ کِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گروه سواران یا پیادگان . ۲ - گروهی از سواران یا پیادگان که در التزام رکاب پادشاه باشند. ج . مواکب .

لغت نامه دهخدا

موکب. [ م َ ک ِ ] ( ع اِ ) نوعی از رفتار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ). || گروه روان جهت آرایش ، سواران باشند یا پیادگان. ( منتهی الارب ). || گروه سواران یا پیادگان. ( ناظم الاطباء ). گروهی سواران. ج ، مواکب. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). گروه سواران. ( دهار ) ( از غیاث ). گروه سوار. ( از کنزاللغات ). جمع سواران. ( آنندراج ). || گروه شترسواران که برای آرایش و زینت باشند. ج ، مواکب. ( ناظم الاطباء ). جماعت شترسواران. ج ، مواکب. ( منتهی الارب ). || گروه سواران که در سواری امیر خود باشند.( غیاث ) ( آنندراج ). گروه سوار یا پیاده که در خدمت سلطان باشند. ( از یادداشت مؤلف ). گروه کلان از سواران و پیادگان و جماعت برگزیده از سپاهیان و گروه محافظپادشاه و جز آن و سواران بسیار که در رکاب پادشاه برای شوکت و حشمت می روند. ( ناظم الاطباء ) :
با موکبیان یابم در موکب او جای
با مجلسیان یابم در مجلس او بار.
فرخی.
بسی نمانده که شاه جهان بیاراید
مصاف و موکب اورا به صدهزار سوار.
فرخی.
به جای خیمه شیانی نهاد بر اشتر
به جای موکب گوهر نهاد بر استر.
عنصری.
ز گرد موکب تابنده روی خسرو عصر
چنانکه در شب تاری مه دو پنج و چهار.
بوحنیفه اسکافی ( ازتاریخ بیهقی ).
بر آن دکان بایستاد... و موکبی سخت نیکو و بسیار مردم آراسته با سلاح تمام بگذشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272 ). چون شنود که موکب سلطان از پروان به غزنین روی دارد با پسرش سلیمان و... به خدمت استقبال آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251 ).
تویی که پیش و پس موکبت به سر بدود
هر آن کسی که یمین از یسار بشناسد.
ظهیر فاریابی.
ز گردی کز هوای کفر خیزد
چه زحمت موکب پیغمبری را.
ظهیر فاریابی.
این چه موکب بود یارب کاندرآمد تازیان
بارگیرش صبحدم بود و جنیبت کش صبا.
خاقانی.
از آن موکب امروز مردی نیابم
وز آن انجم اکنون سهایی نبینم.
خاقانی.
جان از پی گرد موکب تو
بر شه ره ترکتاز بستیم.
خاقانی.
... به شعار مظاهرت تظاهر جست و در خدمت موکب او به بست آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 192 ).
چو طالع موکب دولت روان کرد
سعادت روی در روی جهان کرد.

موکب . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) نوعی از رفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). || گروه روان جهت آرایش ، سواران باشند یا پیادگان . (منتهی الارب ). || گروه سواران یا پیادگان . (ناظم الاطباء). گروهی سواران . ج ، مواکب . (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). گروه سواران . (دهار) (از غیاث ). گروه سوار. (از کنزاللغات ). جمع سواران . (آنندراج ). || گروه شترسواران که برای آرایش و زینت باشند. ج ، مواکب . (ناظم الاطباء). جماعت شترسواران . ج ، مواکب . (منتهی الارب ). || گروه سواران که در سواری امیر خود باشند.(غیاث ) (آنندراج ). گروه سوار یا پیاده که در خدمت سلطان باشند. (از یادداشت مؤلف ). گروه کلان از سواران و پیادگان و جماعت برگزیده از سپاهیان و گروه محافظپادشاه و جز آن و سواران بسیار که در رکاب پادشاه برای شوکت و حشمت می روند. (ناظم الاطباء) :
با موکبیان یابم در موکب او جای
با مجلسیان یابم در مجلس او بار.

فرخی .


بسی نمانده که شاه جهان بیاراید
مصاف و موکب اورا به صدهزار سوار.

فرخی .


به جای خیمه شیانی نهاد بر اشتر
به جای موکب گوهر نهاد بر استر.

عنصری .


ز گرد موکب تابنده روی خسرو عصر
چنانکه در شب تاری مه دو پنج و چهار.

بوحنیفه ٔ اسکافی (ازتاریخ بیهقی ).


بر آن دکان بایستاد... و موکبی سخت نیکو و بسیار مردم آراسته با سلاح تمام بگذشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272). چون شنود که موکب سلطان از پروان به غزنین روی دارد با پسرش سلیمان و... به خدمت استقبال آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251).
تویی که پیش و پس موکبت به سر بدود
هر آن کسی که یمین از یسار بشناسد.

ظهیر فاریابی .


ز گردی کز هوای کفر خیزد
چه زحمت موکب پیغمبری را.

ظهیر فاریابی .


این چه موکب بود یارب کاندرآمد تازیان
بارگیرش صبحدم بود و جنیبت کش صبا.

خاقانی .


از آن موکب امروز مردی نیابم
وز آن انجم اکنون سهایی نبینم .

خاقانی .


جان از پی گرد موکب تو
بر شه ره ترکتاز بستیم .

خاقانی .


... به شعار مظاهرت تظاهر جست و در خدمت موکب او به بست آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 192).
چو طالع موکب دولت روان کرد
سعادت روی در روی جهان کرد.

نظامی .


که سی روزه سفر کن کاینک از راه
به سی فرسنگی آمد موکب شاه .

نظامی .


به موکب خرامد چو باران و برف
به هیبت نشیند چو دریای ژرف .

نظامی .


- فلک موکب ؛ که آسمان و آنچه در اوست موکب اوست . کنایه از با شکوه و جلال بسیار :
ای فلک موکب ستاره حشر
وی زبشرت گشاده روی بشر.

اوحدی .


- موکب بهار ؛ موکب فصل ربیع. استعاره از گلها و شکوفه ها و زیباییهای بهار :
روز از برای ثقل کشی موکب بهار
پالان به توسن استر گرما برافکند.

خاقانی .


- موکب جلال ؛ ملتزمین رکاب پادشاه که نمایانگر شکوه و جلال اویند. شکوه و شوکت خسروانی :
گفتا که چند شب من و دولت به هم نخفتیم
اندر رکاب خسرو در موکب جلالش .

خاقانی .


- موکب شاه اختران ؛ خورشید و دستگاه او :
موکب شاه اختران رفت به کاخ مشتری
شش مهه داده ده نهش قصر دوازده دری .

خاقانی .


- موکب فصل ربیع ؛ بهار :
دان که دواسبه رسید موکب فصل ربیع
دهر خرف بازیافت قوت فصل شباب .

خاقانی .


|| سپاه و لشکر. (از غیاث ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). لشکر و سپاه . (برهان ).

موکب . [ م ُ وَک ْ ک ِ ] (ع ص ) خرمای به رسیدگی رسیده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

گروه سواران یا پیادگان، عده ای سوار یا پیاده که در التزام رکاب پادشاه باشند.

دانشنامه عمومی

موکِب اصطلاحاً به ایستگاه های خدمات رسانی زائران یا گروه های همراه برای اسکان، پذیرایی و خوراک دهی زائران اماکن مقدس مذهبی، به ویژه اماکن شیعی گفته می شود. جمع آن مواکِب است و به مسئولان موکب، موکب دار گفته می شود.
«موکبهای ایرانی ۱۲۰میلیون پرس غذا تقدیم زائران اربعین می کنند/ نحوه اسکان رایگان در منازل مردم عراق». ۲۰۱۷. خبرگزاری تسنیم - Tasnim. Accessed October 9.
در ایران و عراق برای پذیرش زایران مراسم اربعین حسینی به غیر از موکب های اسکان و تغذیه، برخی موکب ها هم برای میان وعده، نظافت، پاکسازی، خیاطی، واکس، ویلچر و تعمیرات در نظر گرفته می شود.
محل اسکان و پذیرایی موکب ها و گنجایش آنها با یکدیگر متفاوت است؛ بزرگترین موکب های اربعین ۱۰۰ هزار نفر و کوچکترین موکب ۲۰۰ نفر را در خود اسکان می دهند.

پیشنهاد کاربران

زائرداران حسینی. ویا خیمه داران حسینی ویا مهماندار خانه حسینی

خدمت سرا

ایستگاه _ایستگاه صلواتی_زائرآسای_آسایشگاه_گردآلای زایران_پی آسا_

شانه ها


ایستگاههای بین راهی که جهت خدمت رسانی به زائران امام حسین برپا میگردد

من نمی دانم چه کسی واژه �موکب� را برای این ایستگاه های بین راهی انتخاب کرده ولی معنای آن در فرهنگ لغت عربی � دسته، حرکت دسته جمعی از عزاداران� آمده است. حال باتوجه به این معنی، می توان گفت:� توقفگاه عزاداران، یا استراحتگاه کوتاه عزاداران�
جهانگیر کریمی، دانشجوی دکتری تخصصی زبان وادبیات فارسی

ما در رعایت حفظ زبان اصیل ایرانی باید بکوشیم وپاس داشتن فارسی اصیل در وجودمان حفظ کنیم ایستگاه محل ایستادن وتوقف است که زائر استراحت میکند وگاها میخوابد وعبور میکند


کلمات دیگر: