ترهنده. [ ت َ هََ دَ / دِ ] ( ص ، اِ ) چیزی آراسته و با طراوت را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آراسته و منظم و با طراوت و ظرافت. ( ناظم الاطباء ) :
شد ز یمن مقدمت آراسته ترهنده باز
چون ز خیل خسرو سیارگان روی فلک.
شد ز یمن مقدمت آراسته تر، هند باز
چون ز خیل خسرو سیارگان روی فلک.
ممدوح به خسرو سیارگان و هند را بفلک تشبیه کرده باشد و اگر غیر این باشد و آراسته و ترهنده مرادف باشد شعر ناقص گردد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
شد ز یمن مقدمت آراسته ترهنده باز
چون ز خیل خسرو سیارگان روی فلک.
عمید لوبکی ( از فرهنگ جهانگیری ).
این بیت را در فرهنگ جهانگیری و رشیدی از خواجه عمید شاهد آورده اند... و این لغت در برهان هست ولی از این شعر چنان بخاطر میرسد که صاحب فرهنگ خبط و خطا کرده اند و ترهنده را مرادف آراسته دانسته اند و شاعر گفته باشد درمدح ممدوح :شد ز یمن مقدمت آراسته تر، هند باز
چون ز خیل خسرو سیارگان روی فلک.
ممدوح به خسرو سیارگان و هند را بفلک تشبیه کرده باشد و اگر غیر این باشد و آراسته و ترهنده مرادف باشد شعر ناقص گردد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).