( خواب آمدن ) خواب گرفتن کسی را
خواب امدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( خواب آمدن ) خواب آمدن. [ خوا / خا م َ دَ ] ( مص مرکب ) خواب گرفتن کسی را :
از اندیشه آن شب نیامدش خواب
از اسفندیارش گرفته شتاب.
تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمده ست.
نیامد خواب در چشمان من دوش.
از اندیشه آن شب نیامدش خواب
از اسفندیارش گرفته شتاب.
فردوسی.
تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود توتا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمده ست.
سعدی.
پری پیکر بتی کز سحر چشمش نیامد خواب در چشمان من دوش.
سعدی.
- به خواب کسی آمدن ؛ برؤیای کسی آمدن.دیده شدن در رؤیا و خواب کسی : شب بعد از وفاتش پدرم بخوابم آمد. ( یادداشت بخط مؤلف ).پیشنهاد کاربران
خواب آمدن: کنایه ی فعلی ایما به معنی دلآسوده و آرام بودن
”چو بیدار باشی تو، خواب آیدم؛
چو ارْمَنده باشی، شتاب آیدم. “
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۹۲.
”چو بیدار باشی تو، خواب آیدم؛
چو ارْمَنده باشی، شتاب آیدم. “
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۹۲.
کلمات دیگر: