خرخری
فارسی به انگلیسی
hoarse
فارسی به عربی
( خرخری (درمورد صدا ) ) اجش
مترادف و متضاد
خفه، خشن، زمخت، گرفته، خشن و ضعیف، خیلی نامرتب، خرخری
فرهنگ فارسی
ضعیف منه : ساق خرخری : ای ساق ضعیف و ناتوان .
لغت نامه دهخدا
خرخری. [ خ َ خ َ ] ( حامص مرکب ) حالت و رفتار خر گرفتن. حالت نفهمیدگی ولی غیرواقعی. حالت کودنی غیرحقیقی :
از پی رد و قبول عامه خود را خر مساز
زآنکه نبود کار عامه جز خری یا خرخری.
خرخری. [ خ ِ خ ِ ری ی ] ( ع ص نسبی ) ضعیف ، منه : ساق خرخری ؛ ای ساق ضعیف و ناتوان. ( از منتهی الارب ).
از پی رد و قبول عامه خود را خر مساز
زآنکه نبود کار عامه جز خری یا خرخری.
سنائی.
- خود را بخرخری زدن ؛ کنایه از تجاهل کردن. خود را بنفهمیدگی زدن.خرخری. [ خ ِ خ ِ ری ی ] ( ع ص نسبی ) ضعیف ، منه : ساق خرخری ؛ ای ساق ضعیف و ناتوان. ( از منتهی الارب ).
خرخری . [ خ َ خ َ ] (حامص مرکب ) حالت و رفتار خر گرفتن . حالت نفهمیدگی ولی غیرواقعی . حالت کودنی غیرحقیقی :
از پی رد و قبول عامه خود را خر مساز
زآنکه نبود کار عامه جز خری یا خرخری .
- خود را بخرخری زدن ؛ کنایه از تجاهل کردن . خود را بنفهمیدگی زدن .
از پی رد و قبول عامه خود را خر مساز
زآنکه نبود کار عامه جز خری یا خرخری .
سنائی .
- خود را بخرخری زدن ؛ کنایه از تجاهل کردن . خود را بنفهمیدگی زدن .
خرخری . [ خ ِ خ ِ ری ی ] (ع ص نسبی ) ضعیف ، منه : ساق خرخری ؛ ای ساق ضعیف و ناتوان . (از منتهی الارب ).
گویش مازنی
/Kher Khery/ کسی که خر و پف می کند
کسی که خر و پف می کند
کلمات دیگر: