corporeal, boodily
جسمی
فارسی به انگلیسی
carnal, corporal, corporeal, fleshly, outward, personal, physical, sensual, somatic
فارسی به عربی
جسدی , کبیر , مادة
مترادف و متضاد
مقتضی، اساسی، جسمانی، جسمی، مادی، اصولی، کلی
نفسانی، خون اشام، جسمانی، شهوانی، جسمی
محکم، با وقار، مهم، ذاتی، اساسی، جسمی، قابل توجه
بدنی، جسمی
بدنی، طبیعی، جسمی، مادی، تنی
بدنی، جسمانی، جسمی، مادی، دارای ماده
فرهنگ فارسی
خار خسک را گویند و آن خاری باشد سه پهلو . خسک است .
لغت نامه دهخدا
جسمی. [ ج ِ ] ( ص نسبی ) مقابل روحی. آنچه به جسم نسبت دارد. جسمانی. آنکه از جسم باشد :
عالم جسمی اگر از ملک اوست
ملکی بس بیمزه و بی بقاست.
جسمی. [ ج َ ] ( اِ ) خارخسک را گویند و آن خاری باشد سه پهلو. ( برهان ) ( آنندراج ). خسک است. ( فهرست مخزن الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ). زوفا. حِسَل . درلغت سریانی نام گیاهی است که به آویشن ( صعتر ) ماند و نام دیگر آن حسل است. ( یادداشت مؤلف از لکلرک ).
عالم جسمی اگر از ملک اوست
ملکی بس بیمزه و بی بقاست.
ناصرخسرو.
جسمی. [ ج َ ] ( اِ ) خارخسک را گویند و آن خاری باشد سه پهلو. ( برهان ) ( آنندراج ). خسک است. ( فهرست مخزن الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ). زوفا. حِسَل . درلغت سریانی نام گیاهی است که به آویشن ( صعتر ) ماند و نام دیگر آن حسل است. ( یادداشت مؤلف از لکلرک ).
جسمی . [ ج َ ] (اِ) خارخسک را گویند و آن خاری باشد سه پهلو. (برهان ) (آنندراج ). خسک است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). زوفا. حِسَل . درلغت سریانی نام گیاهی است که به آویشن (صعتر) ماند و نام دیگر آن حسل است . (یادداشت مؤلف از لکلرک ).
جسمی . [ ج ِ ] (ص نسبی ) مقابل روحی . آنچه به جسم نسبت دارد. جسمانی . آنکه از جسم باشد :
عالم جسمی اگر از ملک اوست
ملکی بس بیمزه و بی بقاست .
عالم جسمی اگر از ملک اوست
ملکی بس بیمزه و بی بقاست .
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
خارخسک#NAME?
١. [مقابلِ روحی] بدنی.
٢. [قدیمی، مجاز] کسی که بیشتر به امور جسمانی توجه دارد و از معنا و حقیقت غافل است.
=خارخسک
١. [مقابلِ روحی] بدنی.
٢. [قدیمی، مجاز] کسی که بیشتر به امور جسمانی توجه دارد و از معنا و حقیقت غافل است.
١. [مقابلِ روحی] بدنی.
٢. [قدیمی، مجاز] کسی که بیشتر به امور جسمانی توجه دارد و از معنا و حقیقت غافل است.
پیشنهاد کاربران
جسمانه
چشم جسمانه تواند دیدنت
در خیال آرد غم و خندیدنت.
مولوی.
چشم جسمانه تواند دیدنت
در خیال آرد غم و خندیدنت.
مولوی.
کلمات دیگر: