رشاد
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
معنی: هدایت یافتن، رستگاری، به راه راست بودن
(تلفظ: rašād) (عربی) به راه راست بودن ، هدایت یافتن ، رستگاری .
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) تره تیزک . یا رشاد بری گونهای تره تیزک که خودروست و در کنار جویها و رودخانه ها روید کلک کوج جرجیربری . یا رشاد جبلی ۱ - علف ماه . ۲ - تره تیزک بیابانی .
راستی . اهتدائ . یا پیروزی . یا بسامانی . بسامان بودن .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- حب الرشاد ؛ حُرف و سپندان. ( ناظم الاطباء ). حُرف است و به فارسی سپندان ، از راه تفأل بدین نام نامیده شد، چه معنی حُرف حرمان است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده حب الرشاد شود.
- رشاد بری ؛ خردل صحرایی. ترخر. ترب صحرایی. ( یادداشت مؤلف ).
رشاد. [ رَ ] ( ع اِمص ) راستی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اهتداء. ( اقرب الموارد ) : جمعی از سادات را که پای از دایره رشاد و اقتصاد بیرون نهاده به انواع اغدار و انذار به جاده مستقیم آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 437 ). از سداد سیرت ورشاد طریقت رعایای آن بقعه را در ریاض امن و جنان امان بداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 396 ). || پیروزی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بسامانی. بسامان بودن. ( یادداشت مؤلف ).
- سبیل رشاد؛ راه راست. صراط مستقیم. ( یادداشت مؤلف ). || ج ِ رَشادَة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به رَشادة شود. || ( اِخ ) لقب خلیفه هارون عباسی. ( از اقرب الموارد ).
رشاد. [ رَ ] ( ع مص ) رُشد. به راه شدن و راه راست یافتن. ( ناظم الاطباء ). به راه شدن. ( منتهی الارب ). هدایت شدن. ( از اقرب الموارد ). راه راست یافتن. ( ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ) ( مصادر اللغه زوزنی ). راه راست گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). به راه راست بودن. ( آنندراج ). به سامان بودن و به راه راست آمدن. ( غیاث اللغات ، از منتخب اللغات و صراح اللغة ). رُشد. رَشَد. راه برداری. اهتداء. براهی. برهی.نقیض ضلالت. نقیض ضلال. ( یادداشت مؤلف ) :
رشاد. [ رَ ] (ع اِ) شب خیزک . تره تیزک . تره بند. (برهان ). سبزیی است که آنرا چاله و تره تیزک گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). تخم تره تیزک که آن را هالون گویند. (آنندراج ) (منتخب اللغات از غیاث اللغات ). سپندان . (مهذب الاسماء). به پارسی سپندان گویند و تره تیزک خوانند و طبیعت آن خشک بود و لطیف و کرمها را بکشد و قطع بلغم بکند و مضر بود به معده و مثانه و تقطیر بول احداث کند و اولی آن بود که محرورمزاج با کاسنی و کاهو خورد. (اختیارات بدیعی ). حُرْف . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). حُرف بستانیست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به حُرْف شود. || خردل . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف ).
- حب الرشاد ؛ حُرف و سپندان . (ناظم الاطباء). حُرف است و به فارسی سپندان ، از راه تفأل بدین نام نامیده شد، چه معنی حُرف حرمان است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ حب الرشاد شود.
- رشاد بری ؛ خردل صحرایی . ترخر. ترب صحرایی . (یادداشت مؤلف ).
رشاد. [ رَ ] (ع اِمص ) راستی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اهتداء. (اقرب الموارد) : جمعی از سادات را که پای از دایره ٔ رشاد و اقتصاد بیرون نهاده به انواع اغدار و انذار به جاده ٔ مستقیم آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 437). از سداد سیرت ورشاد طریقت رعایای آن بقعه را در ریاض امن و جنان امان بداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 396). || پیروزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بسامانی . بسامان بودن . (یادداشت مؤلف ).
- سبیل رشاد؛ راه راست . صراط مستقیم . (یادداشت مؤلف ). || ج ِ رَشادَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رَشادة شود. || (اِخ ) لقب خلیفه هارون عباسی . (از اقرب الموارد).
ماهیی پژمرده در آب اوفتاد
کاروان گم شده زد بر رشاد.
مولوی .
- اصحاب الرشاد ؛ مردمان دیندار و متدین . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب اهل رشاد شود.
- اهل رشاد ؛ اصحاب الرشاد. مردمان دیندار. (یادداشت مؤلف ) :
الصلا گفتیم ای اهل رشاد
کاین زمان رضوان در جنت گشاد.
مولوی .
فرهنگ عمید
به راه راست رفتن، رستگاری.
به راه راست رفتن؛ رستگاری.
ترتیزک؛ ترهتیزک.
دانشنامه عمومی
رستگاری
رشاد خلیفه بیوشیمیست مصری تبار آمریکایی
علی اکبر صادقی رشاد محقق اسلامی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و عضو هیئت علمی و رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی