جفن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
عربی به فارسی
پلک , پلک چشم , جفن
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- پلک چشم . ۲- غلاف شمشیر. جمع : اجفان جفون اجفون .
ناحیه است به طائف
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
جفن . [ ج َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به طائف . (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
- قطع الجفن ؛ تشمیر. بریدن قسمتی از پلک بالایی وقتی مژه های آن زیاد باشد. ( دزی ).
|| نوعی از انگور. || بیخ انگور و شاخه های آن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پوست انگور که در آن بود. ( ذیل اقرب الموارد ).
- ماءالجفن ؛ خمر. شراب. می. نبیذ. باده. ( از ذیل اقرب الموارد ).
- جفن الماء ؛ ابر. سحاب. ( از اقرب الموارد ).
|| نیام شمشیر. غلاف و پوشش شمشیر. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || درختی است خوشبوی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، اَجفان و اَجفُن و جُفون. || کشتی. ج ، جفون و اجفان. ( دزی ).
- اجفن المراکب ؛ کشتیها. ( دزی ).
|| حصار. بارو: و هی مدینة عامرةالجفن رائقةالحسن کثیرة المیاه و الاشجار. ( دزی ).
|| شهر. ( دزی ).
- جفن البلدان ، جفن المدینه ؛ به خود شهر نیز اطلاق شود. ( دزی ).
|| حصار قصر. باروی کاخ : و لما رأوا من جنوداﷲ ما لا قبل لهم به ألقوا بید الاستسلام صاغرین و ان یتخلوا عن جفن الحصن مجردین. || قسمی کفش روستائی پوشیده از تکه های پشمین. ( دزی ).
جفن. [ ج َ ] ( ع مص ) بازداشتن خود را از چرکها. || ناقه را کشتن و گوشت او را در کاسه خورانیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
جفن. [ ج َ ] ( اِخ ) ناحیه ای است به طائف. ( از معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ).
جفن . [ ج َ ] (ع اِ)پلک چشم . (دهار). نیام چشم . (دستور اللغه ٔ نطنزی ). پلک چشم از زیر و روی . پوشش چشم از زیر و روی . (از اقرب الموارد). پوست گرداگرد چشم . رجوع به پلک شود.
- قطع الجفن ؛ تشمیر. بریدن قسمتی از پلک بالایی وقتی مژه های آن زیاد باشد. (دزی ).
|| نوعی از انگور. || بیخ انگور و شاخه های آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پوست انگور که در آن بود. (ذیل اقرب الموارد).
- ماءالجفن ؛ خمر. شراب . می . نبیذ. باده . (از ذیل اقرب الموارد).
- جفن الماء ؛ ابر. سحاب . (از اقرب الموارد).
|| نیام شمشیر. غلاف و پوشش شمشیر. (دهار) (از اقرب الموارد). || درختی است خوشبوی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، اَجفان و اَجفُن و جُفون . || کشتی . ج ، جفون و اجفان . (دزی ).
- اجفن المراکب ؛ کشتیها. (دزی ).
|| حصار. بارو: و هی مدینة عامرةالجفن رائقةالحسن کثیرة المیاه و الاشجار. (دزی ).
|| شهر. (دزی ).
- جفن البلدان ، جفن المدینه ؛ به خود شهر نیز اطلاق شود. (دزی ).
|| حصار قصر. باروی کاخ : و لما رأوا من جنوداﷲ ما لا قبل لهم به ألقوا بید الاستسلام صاغرین و ان یتخلوا عن جفن الحصن مجردین . || قسمی کفش روستائی پوشیده از تکه های پشمین . (دزی ).
جفن . [ ج َ ] (ع مص ) بازداشتن خود را از چرکها. || ناقه را کشتن و گوشت او را در کاسه خورانیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
وجفنه. کاسه. به عقیده راغب مخصوص ظرف طعام است جمع آن جفان به کسر اوّل می آید برای سلیمان آنچه میخواست میساختند از قبیل کاخها و تمثالها و کاسه هائی به بزرگی حوضها. «جفان» بیشتر از یکبار در قرآن نیست.