کلمه جو
صفحه اصلی

چنگ زدن


مترادف چنگ زدن : چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن، دست درازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن، تجاوز کردن، تعرض کردن، متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن، چنگ نواختن

فارسی به انگلیسی

scrabble, swoop, scratch, to play on the harp

to play on the harp


scrabble, swoop


فارسی به عربی

فحم , قیثارة , مخلب , مسکة

مترادف و متضاد

grab (فعل)
ربودن، توقیف کردن، گرفتن، چنگ زدن، قاپیدن، تصرف کردن

clapperclaw (فعل)
بدزبانی کردن، چنگ زدن، پنجول زدن

grasp (فعل)
فهمیدن، چنگ زدن، قاپیدن، بچنگ آوردن، فراچنگ کردن، گیر اوردن

catch (فعل)
بدست اوردن، درک کردن، گرفتن، جلب کردن، از هوا گرفتن، فهمیدن، دچار شدن به، چنگ زدن، قاپیدن

harp (فعل)
چنگ زدن، ترغیب کردن، بصدا در اوردن

claw (فعل)
چنگ زدن

clutch (فعل)
چنگ زدن، محکم گرفتن

چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن


دست‌درازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن


تجاوز کردن، تعرض کردن


متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن


چنگ نواختن


۱. چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن
۲. دستدرازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن
۳. تجاوز کردن، تعرض کردن
۴. متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن
۵. چنگ نواختن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) نواختن چنگ

لغت نامه دهخدا

چنگ زدن. [ چ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) پنجه درافکندن. درآویختن بچیزی. بشلیدن. دست بردن بچیزی :
بزد چنگ واژونه دیو سیاه
دو تا اندرآورد بالای شاه.
فردوسی.
چوافراسیابش بدانگونه دید
بزد چنگ و تیغ از میان برکشید.
فردوسی.
خویشتن را در آب انداخت و چنگ در پسر زد. ( ظهیری ، سندبادنامه ص 116 ). مردی سرخ یک چشم بیامد و چنگ در وی زد که تو یک چشم من بدزدیدی. ( ظهیری ، سندبادنامه ص 305 ). همچنان میراند تا بدرختی رسید چنگ در شاخ درخت زد و بردوید. ( ظهیری ، سندبادنامه ص 221 ).
زنگیی گویی بزد در چنگ او در چنگ خویش
هر دو دست خویش ببریده بر او مانند چنگ.
منوچهری.
میتواند چنگ در فتراک زد خورشید را
از تعلق هر که چون شبنم گرفتار آمده.
صائب ( از آنندراج ).
|| بمجاز، متوسل شدن به... توسل جستن به... درآویختن و پیوستن در چیزی یا در کاری :
بیدار شو و بدست پرهیز
زن چنگ و بگیر دامن حق.
ناصرخسرو.
شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی
مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن.
سنائی.
چنگ در گفته یزدان و پیمبر زن و رو
کآنچه قرآن و خبر نیست فسانه ست و هوس.
سنائی.
چو من جان ندارم ز خسرو دریغ
چه باید زدن چنگ در تیر و تیغ.
نظامی.
از او شخصی فرو افتد گرانسنگ
ز بیم جان زند در کنگره چنگ.
نظامی.
اگر عشق اوفتد در سینه سنگ
بمعشوقی زند در گوهری چنگ.
نظامی.
من خرقه فکنده ام ز عشقت
باشد که به وصل تو زنم چنگ.
سعدی ( طیبات ).
|| خراش دادن جانوران چیزی رابا چنگال خود. ( ناظم الاطباء ). عمل خراشیدن یا فروبردن پنج ناخن دست به... چنگ بروی کسی زدن. چنگ بروی کسی انداختن. || بمجاز درآویختن و پیکار کردن :
گر چه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش باز رویین چنگ.
سعدی ( گلستان ).
|| با انگشتان چیزی را ربودن. ( ناظم الاطباء ). || نواختن چنگ.

دانشنامه عمومی

پنج زدن.


واژه نامه بختیاریکا

چنگ چرا کردِن؛ قپ کندِن ( زِیدِن ) ؛ قَپِ دِرکردِن؛ قَپِ ریت کردِن

پیشنهاد کاربران

کنایه از به دست آوردن، بدست آوردن

تمسک


کلمات دیگر: