جرز
فارسی به انگلیسی
pier, pillar
base, pillar, wall
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) زمینی که بروی گیاه نروید.
جرس
فرهنگ معین
(جَ ) (اِ. ) = چرز: پرنده ای است که حباری گویند.
(جَ یا جُ رَ یا رُ ) [ ع . ] (اِ. ) زمینی که بر وی گیاه نروید.
(جِ) (اِ.) دیوار اطاق و ایوان .
(جَ) (اِ.) = چرز: پرنده ای است که حباری گویند.
(جَ یا جُ رَ یا رُ) [ ع . ] (اِ.) زمینی که بر وی گیاه نروید.
لغت نامه دهخدا
جرز. [ ج ِ ] ( ع اِ ) پوستین زنانه. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). لباس زنان از موی شتر و پوست بز. ( آنندراج ). ج ، اَجراز. جُروز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِخ ) نام سوره سجده است و نام دیگر آن سوره مضاجع است وآن سوره سی و دویم قرآن است میان لقمان و احزاب.
جرز. [ ج ُ رُ ] ( معرب ، اِ ) معرب گرز. ( آنندراج )گرز آهنی. معرب است. ( منتهی الارب ). گرز آهن یا نقره. فارسی معرب است. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). ج ، اَجراز، جِرَزَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). یقال طوت الحیة اجرازها؛ ای جسمها. ( المنجد ). || ( ع ص ) زمین بی نبات که هیچ نرویاند یا آنکه علف وی خورانیده شود یا زمین باران نارسیده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). زمین بی گیاه. ( آنندراج ) : او لم یروا انا نسوق الماء الی الارض الجرز. ( قرآن 27/32 )؛ ای قطع نباتها. ( از اقرب الموارد ). جَرز. جُرز. جَرَز. ( منتهی الارب ). رجوع بکلمات مزبور شود.
جرز. [ ج َ ] ( اِ ) پرنده ای است که عرب آن را حباری خوانند و به هوبره مشهور است و ترکان توغدری گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) ( برهان ). پرنده ای است که آن را به عربی حباری گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( زمخشری ). چَرز. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). خرچال. ( زمخشری ). چکاوک است و به عربی ابوالملیح گویند و صاحب السامی فی الاسامی بجیم تازی آورده و گفته که جرز مرغی است که آن را بتازی حباری گویند. در فرهنگهای رشیدی و جهانگیری و نظام چرز با جیم پارسی به معنی پرنده مخصوص ذکر شده است.
جرز. [ ج َ ] ( ع مص ) بریدن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( تاج المصادر بیهقی ). || بشتاب خوردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). خوردن آنچه بر سفره هست و چیزی باقی نگذاشتن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کشتن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || درخستن بچوب. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || نیازمند ساختن روزگار کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( ازالمنجد ). || درماندن و پریشان شدن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || ( ص ) زمین که گیاه نروید یا گیاه آن خورده یا برده شده باشد. ( ازاقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). جُرُز. جُرز. جَرَز. ( منتهی الارب ). ج ، اَجراز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). یقال : ارض جرز و ارض اجراز کما یقال : ارضون اجراز، علی حد قولهم ناقة اعشار. ( از اقرب الموارد ).
جرز. [ ج َ ] (اِ) پرنده ای است که عرب آن را حباری خوانند و به هوبره مشهور است و ترکان توغدری گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (برهان ). پرنده ای است که آن را به عربی حباری گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (زمخشری ). چَرز. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). خرچال . (زمخشری ). چکاوک است و به عربی ابوالملیح گویند و صاحب السامی فی الاسامی بجیم تازی آورده و گفته که جرز مرغی است که آن را بتازی حباری گویند. در فرهنگهای رشیدی و جهانگیری و نظام چرز با جیم پارسی به معنی پرنده ٔ مخصوص ذکر شده است .
جرز. [ ج َ ] (ع مص ) بریدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (تاج المصادر بیهقی ). || بشتاب خوردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). خوردن آنچه بر سفره هست و چیزی باقی نگذاشتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کشتن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || درخستن بچوب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || نیازمند ساختن روزگار کسی را. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). || درماندن و پریشان شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || (ص ) زمین که گیاه نروید یا گیاه آن خورده یا برده شده باشد. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). جُرُز. جُرز. جَرَز. (منتهی الارب ). ج ، اَجراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : ارض جرز و ارض اجراز کما یقال : ارضون اجراز، علی حد قولهم ناقة اعشار. (از اقرب الموارد).
جرز. [ ج َ رَ ] (ع ص ، اِ) زمین بی نبات که هیچ نرویاند یا آنکه علف وی خورانیده باشند یا زمین باران نرسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جُرُز. جُرز. جَرز. (منتهی الارب ). رجوع بکلمات مزبور شود. || تنگ سال . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سال قحط. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سطبری تن و سینه ٔ آدمی . (آنندراج ). || اندام و سینه ٔ مردم یا وسط آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بدن و سینه ٔ آدمی . (از اقرب الموارد). || سطبری . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). || گوشت پشت شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
جرز. [ ج ِ ] (اِخ ) جرس . رجوع به کلمه ٔ مزبور و قاموس الاعلام ترکی ذیل جرس شود.
جرز. [ ج ِ ] (ع اِ) پوستین زنانه . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). لباس زنان از موی شتر و پوست بز. (آنندراج ). ج ، اَجراز. جُروز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِخ ) نام سوره ٔ سجده است و نام دیگر آن سوره ٔ مضاجع است وآن سوره ٔ سی و دویم قرآن است میان لقمان و احزاب .
جرز. [ ج ُ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک اطراف سرزمین بلهرا که او را ملک الجرز میخواندند و لشکریان فراوان داشت . (اخبار الصین والهند ص 12 س 16).
جرز. [ ج ُ ] (معرب ، اِ) گرز. معرب است . (از دهار). گرز آهنی معرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، اَجراز. جِرَزَة. (از منتهی الارب ). || (ص ) زمین که بر وی گیاه نروید. (ترجمان القرآن عادل بن علی ). زمین بی نبات که هیچ نرویاند یا آنکه علف وی خورانیده باشند یا زمین باران نرسیده . جُرُز. جَرَز. جَرز. (منتهی الارب ). رجوع بکلمات مزبورشود.
جرز. [ ج ُ رُ ] (معرب ، اِ) معرب گرز. (آنندراج )گرز آهنی . معرب است . (منتهی الارب ). گرز آهن یا نقره . فارسی معرب است . (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، اَجراز، جِرَزَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال طوت الحیة اجرازها؛ ای جسمها. (المنجد). || (ع ص ) زمین بی نبات که هیچ نرویاند یا آنکه علف وی خورانیده شود یا زمین باران نارسیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زمین بی گیاه . (آنندراج ) : او لم یروا انا نسوق الماء الی الارض الجرز. (قرآن 27/32)؛ ای قطع نباتها. (از اقرب الموارد). جَرز. جُرز. جَرَز. (منتهی الارب ). رجوع بکلمات مزبور شود.
جرز.[ ج ِ ] (اِ) دیوار اطاق و ایوان . (ناظم الاطباء). دیواری که دو طرفش در، یا باز باشد. (فرهنگ نظام ). || ستون میان دو بدنه . مجردی فاصل میان دو جزء دیوار. ستون . (یادداشت مؤلف ) : حکام مستبد مقصران را لای جرز میگذاشتند. (فرهنگ نظام ). همه ٔ این جرزها متحرک بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 14).
فرهنگ عمید
۲. دیوار.
۳. پایۀ ساختمان.
=هوبره
هوبره#NAME?
۱. پایهای چهارگوش از سنگ یا آجر که در فواصل معیّن ساخته میشود و بین آنها دیوار قرار میگیرد.
۲. دیوار.
۳. پایۀ ساختمان.
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۲(بار)
قطع. «جرزه جرزاً: قطعه» (اقرب الموارد) جُرُزْ (بهضمّ اوّل و دوّم) زمینی که عطف نداشته باشد آیا ندانستهاند که ما آب را به زمین خشک و بی علف کشانده و بوسیله آن کشت میرویانیم؟ ما آنچه را که در روی زمین خواهیم آورد. صعید: روس زمین. جرز:بی علف. در مجمع البیان هست: جرز زمینی است که چیزی نمی رویاند گوئی علف را میخورد.
گویش مازنی
ریز خرد مانند:خرده شیشه