کلمه جو
صفحه اصلی

جریحه


مترادف جریحه : جراحت، جرح، خستگی، زخم

برابر پارسی : زخم، ریش، آسیب

فارسی به انگلیسی

wound

فارسی به عربی

جرح

مترادف و متضاد

wound (اسم)
خستگی، ضرر، زخم، جراحت، جریحه

جراحت، جرح، خستگی، زخم


فرهنگ فارسی

جراحت، زخم
( اسم ) جراحت خستگی زخم .
اعجوبه و این لغت مولد است یا خستگی . ماخوذ از تازی که معمولا در فارسی آنرا بمعنی زخم و جراحت استعمال کنند .

فرهنگ معین

(جَ حِ ) [ ع . ] (اِ. ) زخم .

لغت نامه دهخدا

جریحة. [ ج َ ح َ ] (ع اِ) جریحه . اعجوبة و این لغت مولد است . (محیط المحیط) (نشریه دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 3). || خستگی . (یادداشت مؤلف ). مأخوذ از تازی که معمولاً در فارسی آن رابه معنی زخم و جراحت استعمال کنند، چنانکه گویند: «این حادثه ٔ ناگوار دل دوستان را جریحه دار ساخت ». (ازنشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 3).


فرهنگ عمید

جراحت، زخم.


کلمات دیگر: