کلمه جو
صفحه اصلی

جفا


مترادف جفا : آزار، اذیت، بی وفایی، بی مهری، تطاول، جور، ستم، ظلم، غدر، نامهربانی

متضاد جفا : مهر

برابر پارسی : ستم، آزار، بیداد

فارسی به انگلیسی

oppression, persecution, unkindness or unfaithfulness, oppression or persecution, unkindness or unfaithfuiness

oppression or persecution


unkindness or unfaithfuiness


فارسی به عربی

سوء السلوک

مترادف و متضاد

misery (اسم)
بدبختی، جفا، بیچارگی، تهی دستی، نکبت

anguish (اسم)
عذاب، غم و اندوه، اضطراب، جفا، سینه سوزی، غرامت، دل تنگی

آزار، اذیت، بی‌وفایی، بی‌مهری، تطاول، جور، ستم، ظلم، غدر، نامهربانی ≠ مهر


فرهنگ فارسی

۱-( مصدر ) آزردن جور کردن ستم کردن . ۲- بیوفایی کردن بیمهری کردن . ۳- ( اسم ) جور ظلم . ۴- بیوفایی بیمهری .

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . جفاء ] (مص م . ) ۱ - آزردن ، بی مهری کردن . ۲ - بی وفایی کردن .

لغت نامه دهخدا

جفا. [ ج َ ] ( از ع ، مص ) جفاء :
پدر مهر ببرید و بفکند خوار
جفا کرد بر کودک شیرخوار.
فردوسی.
که هر کس که تخم جفا را بکشت
نه خوش روز بیند نه خرم بهشت.
فردوسی.
که کرد آنچه کردی تو ای بی وفا
ببینی کنون زخم تیغ جفا.
فردوسی.
جفا برگزیدی بجای وفا
وفا را جزا کی شنیدی جفا.
فردوسی.
و براستای وی هیچ جفا نفرمودی. ( تاریخ بیهقی ). او را [ محمودرا ] بر آن داشت که ما [ مسعود ] را جفا فرماید. ( تاریخ بیهقی ).
چون برگ خوار گشتی اگر گاو نیستی ؟
انصاف ده مگوی جفا و مخور مرا.
ناصرخسرو.
از بهر جفا سوی تو آمد بدر خویش
مگذار و زدر دور بران گر بتوانیش.
ناصرخسرو.
گر به من از دهر جفائی رسید
نیز رسیده است بدو خود جفاش.
ناصرخسرو.
هر که جفا جوید بر خویشتن
چشم که دارد مگر ابله وفاش.
ناصرخسرو.
دوستان چون جفا کنند همی
من چه امید دارم از دشمن.
مسعودسعد.
مالداران توانگرکیسه درویش دل
در جفا درویش را از غم توانگر کرده اند.
سنائی.
هر چه گفتم غذای ملک است التفات ننمود و جفاها راند. ( کلیله و دمنه ). هر که بر درگاه پادشاهان جریمه جفا دیده باشد... پادشاه را تعجیل نشاید فرمود در فرستادن او بجانب خصم. ( کلیله و دمنه ).
مکن خراب سینه ام که من نه مرد کینه ام
ز مهر تو بری نه ام ، بجان کشم جفای تو.
خاقانی.
قرار جهان بر جفا داده اند
مرا بی قراری از آن میدهد.
خاقانی.
اگر بجان کنیم حکم برنتابم سر
مکن جفا که جفای تو برنمی تابم.
خاقانی.
گفتی ز جفا چه کردم آخر
چندان که مرادتست کردی.
خاقانی.
شرط خاقانی است با جور و جفایش ساختن
چون کند خاصه که در عالم وفاداری نماند.
خاقانی.
با آن که خوش آید از تو ای یار جفا
لیکن نبود جفات هرگز چو وفا.
ظهیر.
بر هیچ خلق جور و جفا ناکرده. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
گر بسوزی بند بندم از جفا
من وفای تو بجان دارم بجان.
عطار.
هر کس از آن پرده نوائی نمود
بر سر آن جیفه جفائی نمود.
نظامی.

جفا. [ ج َ ] (از ع ، مص ) جفاء :
پدر مهر ببرید و بفکند خوار
جفا کرد بر کودک شیرخوار.

فردوسی .


که هر کس که تخم جفا را بکشت
نه خوش روز بیند نه خرم بهشت .

فردوسی .


که کرد آنچه کردی تو ای بی وفا
ببینی کنون زخم تیغ جفا.

فردوسی .


جفا برگزیدی بجای وفا
وفا را جزا کی شنیدی جفا.

فردوسی .


و براستای وی هیچ جفا نفرمودی . (تاریخ بیهقی ). او را [ محمودرا ] بر آن داشت که ما [ مسعود ] را جفا فرماید. (تاریخ بیهقی ).
چون برگ خوار گشتی اگر گاو نیستی ؟
انصاف ده مگوی جفا و مخور مرا.

ناصرخسرو.


از بهر جفا سوی تو آمد بدر خویش
مگذار و زدر دور بران گر بتوانیش .

ناصرخسرو.


گر به من از دهر جفائی رسید
نیز رسیده است بدو خود جفاش .

ناصرخسرو.


هر که جفا جوید بر خویشتن
چشم که دارد مگر ابله وفاش .

ناصرخسرو.


دوستان چون جفا کنند همی
من چه امید دارم از دشمن .

مسعودسعد.


مالداران توانگرکیسه ٔ درویش دل
در جفا درویش را از غم توانگر کرده اند.

سنائی .


هر چه گفتم غذای ملک است التفات ننمود و جفاها راند. (کلیله و دمنه ). هر که بر درگاه پادشاهان جریمه ٔ جفا دیده باشد ... پادشاه را تعجیل نشاید فرمود در فرستادن او بجانب خصم . (کلیله و دمنه ).
مکن خراب سینه ام که من نه مرد کینه ام
ز مهر تو بری نه ام ، بجان کشم جفای تو.

خاقانی .


قرار جهان بر جفا داده اند
مرا بی قراری از آن میدهد.

خاقانی .


اگر بجان کنیم حکم برنتابم سر
مکن جفا که جفای تو برنمی تابم .

خاقانی .


گفتی ز جفا چه کردم آخر
چندان که مرادتست کردی .

خاقانی .


شرط خاقانی است با جور و جفایش ساختن
چون کند خاصه که در عالم وفاداری نماند.

خاقانی .


با آن که خوش آید از تو ای یار جفا
لیکن نبود جفات هرگز چو وفا.

ظهیر.


بر هیچ خلق جور و جفا ناکرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گر بسوزی بند بندم از جفا
من وفای تو بجان دارم بجان .

عطار.


هر کس از آن پرده نوائی نمود
بر سر آن جیفه جفائی نمود.

نظامی .


هر ستمی کو بجفا درگرفت
دل به تبرک بوفا برگرفت .

نظامی .


ظن نیکو بر بر اخوان صفا
گرچه آید ظاهر از ایشان جفا.

مولوی .


ز تو گرتفقد و گر ستم ، بود آن عنایت و این کرم
همه ازتو خوش بود ای صنم ، چه وفاکنی چه جفا کنی .

هاتف اصفهانی .


- پرجفا ؛ کسی که بسیار جفا کند و ستم ورزد.
- سرای جفا ؛ کنایه از دنیاست :
چنین است رسم سرای جفا
نباید کز او چشم داری وفا.

فردوسی .


- سخت جفا ؛ بسیار جفاکننده . پرآزار :
ای سخت جفای سست پیمان
رفتی و چنین برفت تقدیر.

سعدی .


دلبر سست مهر سخت جفا
صاحب دوست روی دشمن خوی .

سعدی .


|| (اِ) (اصطلاح تصوف ) پوشانیدن دل سالک بود در معارف و مشاهدات که اورا بدان تربیت میکردند. (فرهنگ مصطلحات عرفا).

فرهنگ عمید

۱. جور، ستم.
۲. (اسم ) [قدیمی، مجاز] ناسزا.
۱. هر چیزی که نفع و فایده نداشته باشد، بیهوده.
۲. باطل.
۳. خاروخاشاک.
۴. کف آب.
۵. غش: بهر آن است این ریاضت واین جفا / تا برآرد کوره از نقره جفا (مولوی: ۴۴ ).

۱. جور؛ ستم.
۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] ناسزا.


۱. هر چیزی که نفع و فایده نداشته باشد؛ بیهوده.
۲. باطل.
۳. خاروخاشاک.
۴. کف آب.
۵. غش: ◻︎ بهر آن است این ریاضت واین جفا / تا برآرد کوره از نقره جفا (مولوی: ۴۴).


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به رفتار خلاف ادب و بی احترامی نسبت به شعائر دینی جفا گفته می شود.
رفتار خلاف ادب و احترام را می گویند.

اشاره روایات به مصادیق جفا
در روایات از برخی رفتارها به عنوان مصادیق جفا نام برده و از آنها نهی شده است .

کاربرد جفا در فقه
در بابهایی همچون طهارت، صلات، حج و نکاح از آن سخن گفته اند.

برخی مصادیق جفا
...

جدول کلمات

جور ، ستم

پیشنهاد کاربران

جور

ستم

جُفا:به ضمّ اول مخفف جُفاء ، خاشاکی که سیل بکرانه افکند ، کفی که از سیل برخاک باز ماند ، آب آورد ، باطل و نادرست.
( ( بهر آنست این ریاضت وین جَفا
تا بر آرد کوره از نُقره جُفا ) )
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 121 )


جولفایی ـ Culfayı
نوعی پارچه که لحاف ـ تشک را با آن می بندند و بافنده آن را �جولفا� نامند.

اذیت
آزار

جُفا : مخفف جفاء عربی ، آب آورد، آنچه سیل از اجسام خرد و سبک باخود آورد، خاشاک ( ( سیلاب جفای ایّام سرهای سروران را جفای خود گردانیدە ) ) نفثة المصدور ، محمد زیدری نسوی، تصحیح امیرحسین یزدگردی، انتشارات توس ، چاپ سوم، ۱۳۸۹، ص ۱


کلمات دیگر: