چونکه
فارسی به انگلیسی
because
فارسی به عربی
ل , لان
منذ
منذ
ل , لان
مترادف و متضاد
بنابراین، از انجاییکه، از بس، به اندازه ای که، چونکه، از بس که
چون، نظر باینکه، چون که
زیرا که، چون که
چون، چون که، تا انجاییکه، نظر به اینکه
چه، زیرا، علت، زیرا که، برای اینکه، چون که
فرهنگ فارسی
زیرا که : (( من باو کمک کردم چونکه بمن خدمتی کرده بود . )
لغت نامه دهخدا
چونکه. [ ک ِ] ( حرف ربط مرکب ) ( مرکب از «چون » + «که » ) به معنی زیرا که. از آن روی که. ( یادداشت مؤلف ) :
سیرت او وحی نامه به کسری
چونکه به آیینش پندنامه بیاکند.
چونکه فال من دلخسته همایون نکند.
نیست ممکن بود محمول علیه.
سیرت او وحی نامه به کسری
چونکه به آیینش پندنامه بیاکند.
رودکی.
سایه زلف تو چون فر همایست به فال چونکه فال من دلخسته همایون نکند.
فلکی شیروانی.
چونکه محمول بهی نبود لدیه نیست ممکن بود محمول علیه.
مولوی.
واژه نامه بختیاریکا
چیناکه؛ چی کِه
پیشنهاد کاربران
از آنکه. [ اَ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب ) زیرا که. بجهت آنکه. بعلت آنکه : و این بیابان را بیابان کرکسکوه خوانند از آنکه یکی کوهی است خرد اندر مغرب این بیابان که آنرا کرکسکوه خوانند. و این بیابان را بدان کوه بازخوانند. ( حدود العالم ) .
بروز کرد نیارم بخانه هیچ مقام
ار آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
بهرامی.
از آن جهت که به علت آن که : ( ایشان ندانند از آن که اندیشه نکنند. ) ( تفسیر ابوالفتوح )
|| ( حرف اضافه ٔ مرکب ) تا : پس بندوی خبر مخالفان بهرام [ چوبینه ] بگفت، که اینک آمده اند بیست هزار مرد، بهواداری تو. پرویز گفت بتو شادترم از آنکه بدین سپاه. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .
بروز کرد نیارم بخانه هیچ مقام
ار آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
بهرامی.
از آن جهت که به علت آن که : ( ایشان ندانند از آن که اندیشه نکنند. ) ( تفسیر ابوالفتوح )
|| ( حرف اضافه ٔ مرکب ) تا : پس بندوی خبر مخالفان بهرام [ چوبینه ] بگفت، که اینک آمده اند بیست هزار مرد، بهواداری تو. پرویز گفت بتو شادترم از آنکه بدین سپاه. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .
کلمات دیگر: