خرسند کردن
فارسی به انگلیسی
cheer, entertain, flatter, gladden, please, satisfy, take
فارسی به عربی
ارض (فعل ماض ) , افرح
مترادف و متضاد
راضی کردن، قانع کردن، خرسند کردن
راضی کردن، قانع کردن، خرسند کردن، خوشنود کردن، خشنود ساختن، اقناع شدن، خشنود کردن
خوشحالی کردن، خرسند کردن، خوشی دادن، خوشحال کردن، خوشنود کردن، شاد شدن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن
فرهنگ فارسی
اقناع یا شاد کردن
لغت نامه دهخدا
خرسند کردن. [ خ ُ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اِقناع. ( یادداشت بخط مؤلف ). اِحساب. ( تاج المصادر بیهقی ). || شاد کردن :
دل و جان بدین رفته خرسند کن
همه گوش سوی خردمند کن.
نه آهنگ رای خردمند کرد.
بیاد خسروش خرسند کردند.
بدان حیات بکن زین حیات خرسندش.
دل و جان بدین رفته خرسند کن
همه گوش سوی خردمند کن.
فردوسی.
دل خویش از این گفته خرسند کردنه آهنگ رای خردمند کرد.
فردوسی.
دلش را در صبوری بند کردندبیاد خسروش خرسند کردند.
نظامی.
دل خویش و بیگانه خرسند کرد. سعدی ( بوستان ).
بلطف خویش خدایا روان او خوش داربدان حیات بکن زین حیات خرسندش.
سعدی ( دیوان چ مصفا ص 752 ).
کلمات دیگر: