کلمه جو
صفحه اصلی

جرگه


مترادف جرگه : جمعیت، حلقه، زمره، گروه، مجلس، مجمع، محفل

فارسی به انگلیسی

circle, ring, brotherhood, caucus, club, coterie, group, inner circle, pack, panel, parliament, session, set, sphere

circle, ring


brotherhood, caucus, circle, club, coterie, group, inner circle, pack, panel, parliament, ring, session, set, sphere


فارسی به عربی

مستعمرة

مترادف و متضاد

colony (اسم)
مستعمره، مستملکات، جرگه

جمعیت، حلقه، زمره، گروه، مجلس، مجمع، محفل


فرهنگ فارسی

دسته، گروه، عدهای ازمردم که دورهم جمع شوند
( اسم ) ۱- حلق. مردم و حیوانات . ۲- زمره گروه : ( ( درجرگ. درویشان در آمد. ) )
تیره از ایل بهارلو

فرهنگ معین

(جَ گِ ) (اِ. ) ۱ - گروه ، دسته ، عده ای از مردم . ۲ - نوعی شکار که در آن صید را سواره و پیاده در میان گرفته ، صید کنند.

لغت نامه دهخدا

جرگه. [ ج َ گ َ / گ ِ ] ( اِ ) حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر. ( برهان ). صف کشیدن انبوه مردم. ( غیاث اللغات ). مطلق صف و حلقه است خواه مردمان باشد،خواه سایر حیوان از چرنده و پرنده. ( از آنندراج ) ( بهارعجم ). حلقه. حوزه. جرغه. پره. مجمع. جماعت. محفل.رج. سپاه. صف. قطار. ( یادداشت مؤلف ) : و فرمان شد که لشکرهایی که بر مدار استاده اند بجرگه روان شدند. ( جامع التواریخ رشیدی ). و لشکر در قفای آن دیوار به جرگه فرود آمدند. ( جامع التواریخ رشیدی ):
عقل از زمره انیس و جلیس
بخت در جرگه عبید و خدم.
نورالدین ظهوری ( از بهارعجم و آنندراج ).
چو تیغت کند کار بر جرگه تنگ
درآید بدم لابه غران پلنگ.
نورالدین ظهوری ( از بهارعجم و آنندراج ).
گر آهوی چین در غزال خطاست
که در جرگه چشم جادوی اوست.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
سرور جرگه شاهان جهان شاه نجف
صفدر معرکه شیردلان شیر خدا.
سعید اشرف ( از آنندراج ).
اگر زاغ و گر صعوه ناتوانم
همین بس که در جرگه بلبلانم.
طالب آملی ( از آنندراج ).
|| نوعی از شکار و آن چنان است که لشکریان گرد صحرا حلقه زده تا صید بدر نرود. ( بهارعجم ) ( آنندراج ):
چشم او در جرگه دارد آهوی عقل مرا
حد مجنون کی بود داخل شدن در جرگ من.
مسیح کاشی ( از بهارعجم ).
سراغ چشم تو دارد ز خویش رفتن ما
ز جرگه رم آهوست درطپیدن ما.
فطرت ( از آنندراج ).
- جرگه بستن ؛ حلقه زدن. صف کشیدن :
اشارت کرد خاصان را نشستند
پرستاران بخدمت جرگه بستند.
ناظم هروی ( از ارمغان آصفی ).
- شکارجرگه ؛ شکاری که سلاطین با راندن شکاریان به محلی بعمل آورند. شکاری که حیوانات شکاری را از هر سوی بمرکزرانند تا بدانجا گرد شوند و شکار شاه یا امیر و ملتزمان رکاب وی آسان گردد. ( یادداشت مؤلف ) :
اگر به این صف مژگان شکار جرگه کند
سزد که تیر کشد موی بر تن نخجیر.
اسیر ( از آنندراج ).
بر چرخ به صیدگاه بختش
یک دوره جرگه شکار است.
طالب کلیم ( از آنندراج ).
|| جرگه پهلوانان ؛ بعضی گویند جایی که پهلوانان باهم کشتی گیرند. ( بهارعجم ) ( آنندراج ). و این دلالت دارد بر آنکه جرگه و جرگ و نرگ هرسه مترادف باشند. ( بهارعجم ) ( آنندراج ). و رجوع به جرگ شود. || نامی است که در جهرم به درخت بادامک دهند. ( یادداشت مؤلف ).

جرگه . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو. (از ایالات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).


جرگه . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه از بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . این ده در بیست و چهارهزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه و سر راه مالرو عمومی زاوه واقع شده است . محلی دامنه و معتدل است . و 123 تن سکنه ٔ شیعی مذهب فارسی زبان دارد. محصول آن غلات و ابریشم و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است . و راه مالرو دارد. و طایفه ٔ سلطان میرزایی در این ده سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. تعدادی از افراد یا اشیا، حلقه، دسته، گروه، جرگ.
۲. [قدیمی] عده ای سپاهی یا شکارچی که در صحرا شکار را محاصره کنند: چشم او در جرگه دارد آهوی عقل مرا / حد مجنون کی بُوَد داخل شدن در جرگ من (مسیح کاشی: لغت نامه: جرگه ).

گویش مازنی

/jarge/ دستهدسته تماشاچیان کشتی محلی - خارج از محدوده – کناره ۳شهامت – دلیری & جای انبوه از درخت و درختچه

۱دستهدسته تماشاچیان کشتی محلی ۲خارج از محدوده – کناره ۳شهامت ...


جای انبوه از درخت و درختچه


پیشنهاد کاربران

جَر در زبان لری به معنی دعوا و جنگ است و جَرگه معنی مکان دعوا و جنگ است

جرگه : درخت بادام کوهی ( گویش جهرمی )

گروه، مقوله


کلمات دیگر: