مترادف جرگه : جمعیت، حلقه، زمره، گروه، مجلس، مجمع، محفل
جرگه
مترادف جرگه : جمعیت، حلقه، زمره، گروه، مجلس، مجمع، محفل
فارسی به انگلیسی
circle, ring
brotherhood, caucus, circle, club, coterie, group, inner circle, pack, panel, parliament, ring, session, set, sphere
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
جمعیت، حلقه، زمره، گروه، مجلس، مجمع، محفل
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- حلق. مردم و حیوانات . ۲- زمره گروه : ( ( درجرگ. درویشان در آمد. ) )
تیره از ایل بهارلو
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
عقل از زمره انیس و جلیس
بخت در جرگه عبید و خدم.
درآید بدم لابه غران پلنگ.
که در جرگه چشم جادوی اوست.
صفدر معرکه شیردلان شیر خدا.
همین بس که در جرگه بلبلانم.
چشم او در جرگه دارد آهوی عقل مرا
حد مجنون کی بود داخل شدن در جرگ من.
ز جرگه رم آهوست درطپیدن ما.
اشارت کرد خاصان را نشستند
پرستاران بخدمت جرگه بستند.
اگر به این صف مژگان شکار جرگه کند
سزد که تیر کشد موی بر تن نخجیر.
یک دوره جرگه شکار است.
جرگه . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو. (از ایالات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
جرگه . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه از بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . این ده در بیست و چهارهزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه و سر راه مالرو عمومی زاوه واقع شده است . محلی دامنه و معتدل است . و 123 تن سکنه ٔ شیعی مذهب فارسی زبان دارد. محصول آن غلات و ابریشم و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است . و راه مالرو دارد. و طایفه ٔ سلطان میرزایی در این ده سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9).
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] عده ای سپاهی یا شکارچی که در صحرا شکار را محاصره کنند: چشم او در جرگه دارد آهوی عقل مرا / حد مجنون کی بُوَد داخل شدن در جرگ من (مسیح کاشی: لغت نامه: جرگه ).
گویش مازنی
۱دستهدسته تماشاچیان کشتی محلی ۲خارج از محدوده – کناره ۳شهامت ...
جای انبوه از درخت و درختچه