کلمه جو
صفحه اصلی

خرزه

فارسی به انگلیسی

glass bead, false pearl

عربی به فارسی

مهره , دانه تسبيح , خرمهره , منجوق زدن , بريسمان کشيدن , مهره ساختن


فرهنگ فارسی

( اسم ) آلت تناسلی مرد (مخصوصا آلت تناسلی ستبر و گنده و دراز ) نره شرم مرد .
آنرا نام جایگاهی که از نواحی نجد و یمامه گفته اند .

فرهنگ معین

(خَ زِ ) (اِ. ) آلت تناسلی مرد.

لغت نامه دهخدا

( خرزة ) خرزة. [ خ ُ زَ ] ( ع اِ ) درز موزه و مَشک و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ). || بخیه. ( دهار ). ج ، خُرَز.

خرزة. [ خ َ زَ ] ( ع اِ ) مهره. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ) ( زمخشری ) ( حبیش تفلیسی ). ج ، خرزات. || آنچه در رشته کشیده میشود. ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ). ج ، خرزات. || گیاهی است شورمزه که دانه های مدور آن از سر تا قدم وی منظوم است. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). ج ، خرزات. || مهره پشت. فقره پشت. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خرزة. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام آبی مر طایفه فرازة را که بین زمین آنان و زمین بنی اسد قرار دارد. ( از معجم البلدان ).

خرزة. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) آنرا نام جایگاهی از نواحی نجد و یمامه گفته اند. ( از معجم البلدان ).
خرزه. [ خ َ زَ / زِ ] ( اِ ) آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. ( از برهان قاطع ). قضیب. نره. ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). شرم مرد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
زین سان که... تو میخورد خرزه
سیرش نکندخیار کاونجک.
منجیک.
بر سیریت کبار کند طنز و مسخره
آن از صغاره خوره بی خرزه کبار.
سوزنی.
گفت از این خرزه گرچه در بندم
آنچنان خر نیَم خردمندم.
سنائی غزنوی ( از فرهنگ خطی ).
زندگانّی خرزه قاضی
باد چندانکه دو شود راضی.
انوری.

خرزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. (از برهان قاطع). قضیب . نره . (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). شرم مرد. (یادداشت بخط مؤلف ) :
زین سان که ... تو میخورد خرزه
سیرش نکندخیار کاونجک .

منجیک .


بر سیریت کبار کند طنز و مسخره
آن از صغاره خوره بی خرزه ٔ کبار.

سوزنی .


گفت از این خرزه گرچه در بندم
آنچنان خر نیَم خردمندم .

سنائی غزنوی (از فرهنگ خطی ).


زندگانّی خرزه ٔ قاضی
باد چندانکه دو شود راضی .

انوری .



خرزة. [ خ َ زَ ] (اِخ ) آنرا نام جایگاهی از نواحی نجد و یمامه گفته اند. (از معجم البلدان ).


خرزة. [ خ َ زَ ] (اِخ ) نام آبی مر طایفه ٔ فرازة را که بین زمین آنان و زمین بنی اسد قرار دارد. (از معجم البلدان ).


خرزة. [ خ َ زَ ] (ع اِ) مهره . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ) (زمخشری ) (حبیش تفلیسی ). ج ، خرزات . || آنچه در رشته کشیده میشود. (تاج العروس ) (منتهی الارب ). ج ، خرزات . || گیاهی است شورمزه که دانه های مدور آن از سر تا قدم وی منظوم است . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). ج ، خرزات . || مهره ٔ پشت . فقره ٔ پشت . (یادداشت بخط مؤلف ).


خرزة. [ خ ُ زَ ] (ع اِ) درز موزه و مَشک و جز آن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || بخیه . (دهار). ج ، خُرَز.


فرهنگ عمید

آلت تناسلی مرد که دراز و ستبر باشد.


کلمات دیگر: