معنی اصطلاح -> بازار چیزی را شکستن / کساد کردن
چیزی را از رونق انداختن؛ باعث کم شدن خواستاران / مشتریان چیزی شدن
مثال:
- در اثر رونق بورس اوراق بهادار، بازار مستغلات شکسته شد.
- انقلاب اسلامی بازار فکل وکراوات را شکست.
چیزی را از رونق انداختن؛ باعث کم شدن خواستاران / مشتریان چیزی شدن
مثال:
- در اثر رونق بورس اوراق بهادار، بازار مستغلات شکسته شد.
- انقلاب اسلامی بازار فکل وکراوات را شکست.