معنی اصطلاح -> چشم دیدن کسی را نداشتن
سخت با کسی دشمن بودن
مثال:
سرورخانم چشم دیدن افسر را نداشت و پشت سر همیشه او را "این زنیکه" یا "اون زنیکه" می نامید، اما از بخت بدش به هر مهمانی که دعوت می شد افسر هم حضور داشت و مجبور بود برای حفظ ظاهر هم که شده با او سلام و علیک سردی بکند.
توضیح:
همچنین ← «سایه ی کسی را با تیر زدن»
سخت با کسی دشمن بودن
مثال:
سرورخانم چشم دیدن افسر را نداشت و پشت سر همیشه او را "این زنیکه" یا "اون زنیکه" می نامید، اما از بخت بدش به هر مهمانی که دعوت می شد افسر هم حضور داشت و مجبور بود برای حفظ ظاهر هم که شده با او سلام و علیک سردی بکند.
توضیح:
همچنین ← «سایه ی کسی را با تیر زدن»