کلمه جو
صفحه اصلی

خرو

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - مرغ نر خانگی از راست. ماکیان که دارای نژاد های مختلف است . یا خروس بی محل ( بی هنگام ) کسی که کارها را بیموقع و بیجا انجام دهد .
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع در ۵ هزار گزی جنوب باختری ریوش و یک هزار گزی جنوب مالرو عمومی ریوش به بروسکن کوهستانی معتدل .

فرهنگ معین

(خُ ) (اِ. ) نک خروس .

لغت نامه دهخدا

خرو. [ خ ِ ] (اِ) خیرو. خبازی . (ناظم الاطباء). خُرو. تخم آن گزندگی جانوران رانافع است و بعربی بذرالخرو خوانند. (برهان قاطع).


خرو. [ خ ِ ] (اِ) بزبان بعضی از عربان بمعنی مطلق سرگین باشد همچو خروالدیک که سرگین خروس است و آنرا بر گزندگی سگ دیوانه نهند نافع باشد. و خروالفار که سرگین موش است ، چون بر دأالثعلب طلا کنند سودمند بود. همچنین خروالذئب که سرگین گرگ باشد، گویند اگر قدری از آن بر ریسمانی که از پشم گوسفندی که گرگ او را کشته باشد بندند و آن ریسمان را بر ران صاحب قولنج ببندند در حال بگشاید. (برهان قاطع). فَضله . چَلْغوز. (یادداشت بخط مؤلف ). || گِل . لای . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بس کسا کاندر هنر وندر گهر دعوی کند
همچو خردر خرو ماند چون گه برهان شود.

فرخی .



خرو. [ خ ُ ] (اِ) مخفف خروس است . (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خروه . خروچ . خروس . || خیرو. خبازی . (ناظم الاطباء). رجوع به خِرو شود.


خرو. [ خ ُ ] ( اِ ) مخفف خروس است. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). خروه. خروچ. خروس. || خیرو. خبازی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به خِرو شود.

خرو. [ خ ِ ] ( اِ ) خیرو. خبازی. ( ناظم الاطباء ). خُرو. تخم آن گزندگی جانوران رانافع است و بعربی بذرالخرو خوانند. ( برهان قاطع ).

خرو. [ خ ِ ] ( اِ ) بزبان بعضی از عربان بمعنی مطلق سرگین باشد همچو خروالدیک که سرگین خروس است و آنرا بر گزندگی سگ دیوانه نهند نافع باشد. و خروالفار که سرگین موش است ، چون بر دأالثعلب طلا کنند سودمند بود. همچنین خروالذئب که سرگین گرگ باشد، گویند اگر قدری از آن بر ریسمانی که از پشم گوسفندی که گرگ او را کشته باشد بندند و آن ریسمان را بر ران صاحب قولنج ببندند در حال بگشاید. ( برهان قاطع ). فَضله. چَلْغوز. ( یادداشت بخط مؤلف ). || گِل. لای. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بس کسا کاندر هنر وندر گهر دعوی کند
همچو خردر خرو ماند چون گه برهان شود.
فرخی.

خرو. [ خ َرْوْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان برون بخش حومه شهرستان فردوس ، واقع در سی هزارگزی شمال خاوری فردوس و شش هزارگزی خاور شوسه عمومی بجستان به فردوس. این ده کوهستانی و گرمسیر است. آب از قنات. محصول آن غلات ، پنبه ، زعفران ، ابریشم. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

خرو. [ خ َرْوْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر،واقع در 5هزارگزی جنوب باختری ریوش و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی ریوش به بروسکن. کوهستانی ، معتدل. آب از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت ، مالداری. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

خرو. [ خ َرْوْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برون بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در سی هزارگزی شمال خاوری فردوس و شش هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس . این ده کوهستانی و گرمسیر است . آب از قنات . محصول آن غلات ، پنبه ، زعفران ، ابریشم . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


خرو. [ خ َرْوْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر،واقع در 5هزارگزی جنوب باختری ریوش و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی ریوش به بروسکن . کوهستانی ، معتدل . آب از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت ، مالداری . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


دانشنامه عمومی

خرو را به اصطلاحی كه از دیرباز در جملات اساطیری و ادبی و در زبان فارسی كهن مرسوم شده است ، می توان از دو شاخه كاملاً متفاوت به معنای آن پرداخت. اول آنكه با جستجو در ادبیات كهن فارسی معنی كلمه یا اصطلاح خرو ، چنین است : شرقی ترین سرزمینی است كه زیر آماج اولین اشعه های خورشید قرار می گیرد و یا سرزمینی كه نور خورشید سحرگاهان ابتدا آنجا را روشن می نموده است و این نشان از گود بودن آن منطقه نیز می باشد. اطلاق این كلمه در اصل به شرقی ترین سرزمین ها گفته می شده است .


معانی خرو:
خرو (طبس)، روستایی است در شهرستان طبس استان خراسان جنوبی.
خرو (نیشابور)، شهری است در شهرستان نیشابور استان خراسان رضوی.
خرو (فردوس)، روستایی است در شهرستان فردوس استان خراسان رضوی.
خرو (کاشمر)، روستایی است در شهرستان کاشمر استان خراسان رضوی.
جزیره خرو، جزیره ای است در شهرستان دیر استان بوشهر ( در آبهای خلیج فارس).

دانشنامه آزاد فارسی

خَرْو
شهری در استان خراسان رضوی، شهرستان نیشابور، بخش زِبَرخان. با ارتفاع ۱,۵۱۰ متر، در منطقه ای کوهستانی، در ۴۷کیلومتری غرب جنوبی مشهد و ۲۳کیلومتری شرق نیشابور، در دامنۀ جنوبی کوهستان بینالود، ۷ کیلومتری شمال راه نیشابور به مشهد قرار دارد. اقلیم آن نیز معتدلِ مایل به سرد و نیمه خشک است.

گویش مازنی

/Kharoo/ نوعی باقلای وحشی - لوبیای خودرو و هرز ۳دانه های سیاه رنگ و خوراکی که در گندم زار روید

۱نوعی باقلای وحشی ۲لوبیای خودرو و هرز ۳دانه های سیاه رنگ ...


پیشنهاد کاربران

خرواز نظر تاریخی که گذشته بهش لقب دادندبه معنی روشنایی وخورشید است که اسم روستاها یادهکده هارامیذاشتن خرو. اگر دقت داشته باشین خرو نیشابور هنوز جای آتشکده ومحل آن مشهود هست ودرآن محل حتی پایتخت هم داشتن که تبدیل شده به باغستان گویش محلی رویتخت مینامندپس نتیجه میگیرم از نظر تاریخی ولغت خرو به معنی روشنایی وخورشید میباشد

خرو به معنی جایی سر سبز و پر آب در دره های کوه بینالود و جایی که هواى بسیار خوبی را دارد

خرو به معنی شرقی ترین نقطه است جایی که قبل از همه جا نور خورشید روشنش می کند.
ونلم یکی از شهرستان های خراسان رضوی خرو نام دارد


کلمات دیگر: