کلمه جو
صفحه اصلی

حذو

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) برابر کردن . ۲ - پیروی کردن تتبع کردن ( شاعری یا نویسنده ای را ):(بر حذو او قصیده ای سرود ) ۳ - حرکت ما قبل حرف ردف و قید .
برابر

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - برابر کردن . ۲ - پیروی ، تتبع کردن (شاعر یا نویسنده ای را ).

لغت نامه دهخدا

حذو. [ ح َذْوْ ] (ع اِ) برابر. حِذة. حذوة: داره حذو داری . (منتهی الارب )؛ خانه ٔ او روبرو (مقابل ، برابر) خانه ٔ من است . || (اصطلاح عروض ) حرکت قبل ازرَوی ّ. الحذو فی العروض ، حرکة مثل الردف . نام حرکت ماقبل ردف و قید است . (غیاث ). شمس قیس گوید: حرکت ماقبل ردف است و همچنانک هیچ یک از حروف ردف نشایذ کی متبدل شود حرکات ماقبل آن نیز نشایذ که متبدل شود و حرکت ماقبل قید هم حذو باشد و همچون حرکت ماقبل ردف به جنس خویش نگاه باید داشت ، چنانک انوری گفته است :
ای بهمت بر آسمانت دست
آسمان باعلو قدر تو پست
بهتر از گوهر تو دست قضا
هیچ پیرایه بر زمانه نبست
هیچ دل با تو بد نشد که فلک
آرزوهاش در جگر نشکست
باز در طاعت تو کبک نواز
دیو در دولت تو حرزپرست .
تا آخرقطعه فتحه ٔ ماقبل سین لازم داشته است و پیش از این گفته ایم که در قوافی مطلق اختلاف حرکت ماقبل قید است بنزدیک بیشتر شعراء، چنانک خسروی گفته است :
من بنگردم ز مهر چون تو بگشتی
زشتی باشد ز هرکه باشد زشتی .
و دقیقی گفته است :
برافکند ای صنم ابر بهشتی
زمین را خلعت اردیبهشتی
زمین برسان خون آلود دیبا
هوا برسان نیل آلود مشتی
بطعم نوش گشته چشمه ٔ آب
برنگ دیده ٔ آهوی دشتی .
و حذو در اصل لغت برابر کردن است ، گویند: حذا النعل بالنعل حذواً؛ یعنی نعلین را اندازه می گرفت راست . و چون حرکت ماقبل ردف برابر و مقابل حرکت ماقبل تأسیس است در ثبات و لزوم یعنی چنانک الف تأسیس جز از اشباع فتحه ٔ ماقبل نمی خیزد حروف ردف جز از فتحه و ضمه و کسره ٔ ماقبل نمی خیزند، الف از اشباع فتحه و واو از اشباع کسره . پس از این جهت حرکت ماقبل ارداف را حذو خوانند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ). تهانوی گوید: بفتح حاء حطی و سکون ذال معجمه ، در علم قافیه حرکة ماقبل ردف را گویند. کذا فی عنوان الشرف . و در رساله ٔ «منتخب تکمیل الصناعة» گوید: حذو حرکت ماقبل ردف و قید است ، مانندحرکت ماقبل الف بهار و قرار، و حرکت ماقبل های مهر و گلچهر و رعایت تکرار حذو در قوافی واجب است ، مگر وقتی که رَوی ّ متحرک شود بسبب حرف وصل که این هنگام نزد بیشتر شعراء اختلاف حذوی که حرکت ماقبل قید است جائز است بشرطی که منجر نشود به تبدیل قید به ردف و اگر بدان منجر شود آنهم جایز نیست و حذو در لغت به معنی برابر کردن چیزی با چیزی آمده ، و چون حرکت ماقبل ردف برابر با حرکت تأسیس بود در لزوم ، آنرا حذو نام کردند - انتهی . پس این تعریف مختص به فارسیان است زیرا که عربها قید را اعتبار نمیکنند. و لهذا صاحب «عنوان الشرف » حذو را مختص به حرکت ماقبل ردف نمود. (کشاف اصطلاحات الفنون ).


حذو. [ ح َذْوْ ] (ع مص ) حِذاء. برابر کسی نشستن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر چیزی بودن . برابر چیزی نشستن . مقابل شدن . در برابر نشستن . (منتهی الارب ). || در برابر چیزی افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر کسی یا چیزی افتادن . (زوزنی ). || کار کردن مثل دیگری . فعل مانند فعل او بجای آوردن . || برابر کردن دو چیز با هم . || اندازه کردن کفش و بریدن . (منتهی الارب ). نعلین برابر کردن با پا و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). نعلین و جزآن با پای برابر کردن . (زوزنی ). || کفش در پای کسی کردن . (منتهی الارب ). || حذوالنعل بالنعل ؛ برابر کردن کفش را با کفش و همچنین است حذوالقذة بالقذة. (منتهی الارب ) : آنرا به یک دو روز به خوارزم ملحق کردند و در کوشش و کشش با آن ،حذوالنعل بالنعل . (جهانگشای جوینی ). و ابقاء بقایا هم بر این منوال است و بر این مثال حذوالنعل بالنعل .(جهانگشای جوینی ). || بریدن و گزیدن و لذع ، چنانکه تیزی سرکه و شراب زبان را. (منتهی الارب ) : و هو [ ای دوقس ] حِرّیف ، یحذو اللسان . || بریدن کارد دست را و جز آن . || عطا دادن . || پاشیدن ، چنانکه خاک را بروی کسی . (از منتهی الارب ).


حذو. [ ح َذْوْ ] ( ع مص ) حِذاء. برابر کسی نشستن. ( تاج المصادر بیهقی ). برابر چیزی بودن. برابر چیزی نشستن. مقابل شدن. در برابر نشستن. ( منتهی الارب ). || در برابر چیزی افتادن. ( تاج المصادر بیهقی ). برابر کسی یا چیزی افتادن. ( زوزنی ). || کار کردن مثل دیگری. فعل مانند فعل او بجای آوردن. || برابر کردن دو چیز با هم. || اندازه کردن کفش و بریدن. ( منتهی الارب ). نعلین برابر کردن با پا و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). نعلین و جزآن با پای برابر کردن. ( زوزنی ). || کفش در پای کسی کردن. ( منتهی الارب ). || حذوالنعل بالنعل ؛ برابر کردن کفش را با کفش و همچنین است حذوالقذة بالقذة. ( منتهی الارب ) : آنرا به یک دو روز به خوارزم ملحق کردند و در کوشش و کشش با آن ،حذوالنعل بالنعل. ( جهانگشای جوینی ). و ابقاء بقایا هم بر این منوال است و بر این مثال حذوالنعل بالنعل.( جهانگشای جوینی ). || بریدن و گزیدن و لذع ، چنانکه تیزی سرکه و شراب زبان را. ( منتهی الارب ) : و هو [ ای دوقس ] حِرّیف ، یحذو اللسان . || بریدن کارد دست را و جز آن. || عطا دادن. || پاشیدن ، چنانکه خاک را بروی کسی. ( از منتهی الارب ).

حذو. [ ح َذْوْ ] ( ع اِ ) برابر. حِذة. حذوة: داره حذو داری. ( منتهی الارب )؛ خانه او روبرو ( مقابل ، برابر ) خانه من است. || ( اصطلاح عروض ) حرکت قبل ازرَوی . الحذو فی العروض ، حرکة مثل الردف. نام حرکت ماقبل ردف و قید است. ( غیاث ). شمس قیس گوید: حرکت ماقبل ردف است و همچنانک هیچ یک از حروف ردف نشایذ کی متبدل شود حرکات ماقبل آن نیز نشایذ که متبدل شود و حرکت ماقبل قید هم حذو باشد و همچون حرکت ماقبل ردف به جنس خویش نگاه باید داشت ، چنانک انوری گفته است :
ای بهمت بر آسمانت دست
آسمان باعلو قدر تو پست
بهتر از گوهر تو دست قضا
هیچ پیرایه بر زمانه نبست
هیچ دل با تو بد نشد که فلک
آرزوهاش در جگر نشکست
باز در طاعت تو کبک نواز
دیو در دولت تو حرزپرست.
تا آخرقطعه فتحه ماقبل سین لازم داشته است و پیش از این گفته ایم که در قوافی مطلق اختلاف حرکت ماقبل قید است بنزدیک بیشتر شعراء، چنانک خسروی گفته است :
من بنگردم ز مهر چون تو بگشتی
زشتی باشد ز هرکه باشد زشتی.
و دقیقی گفته است :
برافکند ای صنم ابر بهشتی
زمین را خلعت اردیبهشتی
زمین برسان خون آلود دیبا
هوا برسان نیل آلود مشتی

فرهنگ عمید

در قافیه، حرکت ماقبل ردف و قید، مانند حرکت «د» و «پ» در این شعر: ای به همت بر آفتابت دست / آسمان با علوّ قدر تو پست (انوری: ۵۴۹ ).

دانشنامه آزاد فارسی

حَذْو
(در لغت به معنی برابر کردن) اصطلاحی در قافیه، حرکت حرف پیش از ردف و قید، مانند فتحۀ «د» و «ب» در «دست» و «بست». اختلاف در حذو جایز نیست، مانند قافیه کردن «بار» و «پیر»؛ مگر آن که پس از حرف رَوی حرف وصل بیاید، مانند قافیه کردن «بادی» و «بیدی».


کلمات دیگر: