استمگر. [ اِت َ گ َ ] ( ص مرکب ) ستمگر. ظالم. جفاکار :
نبرد کرده و اندر نبرد یافته دست
دلیر گشته و اندر دلیری استمگر.
زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم.
نبرد کرده و اندر نبرد یافته دست
دلیر گشته و اندر دلیری استمگر.
فرخی.
آخر دیری نماند استم استمگران زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم.
منوچهری.