کلمه جو
صفحه اصلی

تماخره

فرهنگ فارسی

شوخی، مزاح، هزل، خوش طبعی، سخنی که بشوخی گویند
۱ -( اسم ) مزاح مسخرگی . ۲ - مطایبه خوش طبعی . ۳ - ( اسم ) سخنی که بشوخی گفته شود هزل .
به سکون خای نقطه دار هم گفته اند بمعنی مطلق سخن اعم از مطایبه و خوش طبعی و غیر آن .

فرهنگ معین

(تَ خَ رِ ) (اِمص . ) ۱ - مزاح ، خوش - طبعی . ۲ - مطایبه .

لغت نامه دهخدا

تماخره. [ ت َ خ َ رَ / رِ ] ( اِ ) هزل و مزاح و مسخرگی و ظرافت باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هزل و تمسخر. ( فرهنگ رشیدی ). سخریه. ( شرفنامه منیری ). هزل و مزاح و ظرافت و سخر باشد. ( فرهنگ جهانگیری ) :
گرتو تماخره کنی اندر چنین سفر
بر خویشتن کنی تو، نه بر من تماخره.
ناصرخسرو.
لیکن نه بازگردم از شر دشمنان
کاندر خور تماخره و تتربو شوم.
سوزنی.
ز راه طعنه و طنز و تماخره می گفت
خهی گذارده هریک حقوق نعمت شاه.
عمربن محمودبلخی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
رجوع به ماده بعد شود.

تماخره. [ ت َ رَ / رِ ] ( اِ ) به سکون خای نقطه دار هم گفته اند بمعنی مطلق سخن ، اعم از مطایبه و خوش طبعی و غیر آن. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).

تماخره . [ ت َ خ َ رَ / رِ ] (اِ) هزل و مزاح و مسخرگی و ظرافت باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). هزل و تمسخر. (فرهنگ رشیدی ). سخریه . (شرفنامه ٔ منیری ). هزل و مزاح و ظرافت و سخر باشد. (فرهنگ جهانگیری ) :
گرتو تماخره کنی اندر چنین سفر
بر خویشتن کنی تو، نه بر من تماخره .

ناصرخسرو.


لیکن نه بازگردم از شر دشمنان
کاندر خور تماخره و تتربو شوم .

سوزنی .


ز راه طعنه و طنز و تماخره می گفت
خهی گذارده هریک حقوق نعمت شاه .
عمربن محمودبلخی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
رجوع به ماده ٔ بعد شود.

تماخره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) به سکون خای نقطه دار هم گفته اند بمعنی مطلق سخن ، اعم از مطایبه و خوش طبعی و غیر آن . (برهان ) (از ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. سخنی که به شوخی گفته شود، مزاح.
۲. خوش طبعی.
۳. تمسخر، هزل: گر تو تماخره کنی اندر چنین سفر / بر خویشتن کنی تو نه بر من تماخره (ناصرخسرو: ۴۲۹ ).


کلمات دیگر: