کلمه جو
صفحه اصلی

بیراه


مترادف بیراه : چرت، یاوه، نامربوط، بی ربط، کج رو، منحرف، ضال، گمراه ، بی انصاف، بی تناسب، ناهماهنگ

متضاد بیراه : براه، سربه راه

فارسی به انگلیسی

pathless, trackless

فارسی به عربی

ضال

مترادف و متضاد

aberrant (صفت)
نابجا، منحرف، گمراه، کجراه، بی راه

astray (صفت)
گمراه، بی راه، گیج، سرگردان

pathless (صفت)
بی راه، ناشناخته، بدون جاده

wayless (صفت)
بی راه، بدون جاده

فرهنگ فارسی

کسی که راه راگم کرده باشد، کجرو، گمراه، بی انصاف
۱ - ( صفت ) آنکه راه را گم کرده باشد منحرف از راه گمراه . ۲ - بی انصاف . ۳ - آنکه کارهای ناشایسته کند . ۴ - خوانندهای که خارج از مقام خواند . ۵- ( اسم ) بیراهه.

فرهنگ معین

(ص مر. ) ۱ - گمراه ، منحرف از راه . ۲ - بی انصاف . ۳ - آن که کارهای ناشایسته کند.

لغت نامه دهخدا

بیراه. ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مقابل براه. راه غیرمعمول. راه تنگ و بد. ( یادداشت مؤلف ). راه پیچاپیچ. بی راهه. راه غیراصلی :
بکوه و بیابان و بیراه رفت
شب تیره تا روز بیگاه رفت.
فردوسی.
همی راند بیراه و دل پر ز بیم
همی برد با خویشتن زر و سیم.
فردوسی.
به بیراه پیدا یکی دیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود.
فردوسی.
بیامد دمان با سپاهی گران
همه نره دیوان و جنگ آوران
ز بیراه مر کاخ را بام و در
گرفت و بکین اندرآورد سر.
فردوسی.
به بیراه لشکر همیراندند
سخنهای شاهان همیخواندند.
فردوسی.
دختر گفت راه خانه از آنسوست... شاه گفت بیراه فرستادم تا لشکر اسکندر او را نبینند. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).
سپس دیو به بیراه چنین چند روی
جز که بیراه ندانی نرود دیورجیم.
ناصرخسرو.
گه دریا گه بالا گه رفتن بیراه
گه کوه و گهی ریگ و گهی جوی و گهی جر.
ناصرخسرو.
- بیراه و راه ؛ راه معلوم و راه ناشناخته. همه راهها اعم از مسلوک و معلوم و غیر مسلوک. راه و بیراه :
وز آن سوی افراسیاب و سپاه
گریزان برفتند بیراه و راه.
فردوسی.
نشان خواست از شاه توران سپاه
ز هر سو بجستند بیراه و راه.
فردوسی.
سکندر در آن دشت بیگاه و گاه
دواسبه همی راند بیراه و راه.
نظامی.
- || هر سو وهر طرف :
ببستند آذین به بیراه و راه
بر آواز شیروی پرویز شاه.
فردوسی.
چو نزدیک شهر اندرآمد سپاه
ببستند آذین به بیراه و راه.
فردوسی.
از افکنده نخجیر بیراه و راه
پر از کشتگان گشت چون رزمگاه.
فردوسی.
چو در کشورش پهلوان با سپاه
در و دشت زد خیمه بیراه و راه.
اسدی.
همه مردم شهر بیراه و راه
زده صف بدیوار فغفور شاه.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
دگر نوبت آن شد که بیراه و راه
روان کرد رایت چو خورشید و ماه.
نظامی.
- راه بیراه ؛ راه غیر مسلوک. راه کم رفت و آمد. راه دشوارگذار :
از آن نامداران دو صدبرگزید
بدان راه بیراه شد ناپدید.
فردوسی.
- راه و بیراه ؛ راه معلوم وراه غیر مسلوک. و رجوع به بیراه و بیراه و راه و رجوع به همین ترکیب ذیل لغت راه شود.

بیراه . (ص مرکب ، اِ مرکب ) مقابل براه . راه غیرمعمول . راه تنگ و بد. (یادداشت مؤلف ). راه پیچاپیچ . بی راهه . راه غیراصلی :
بکوه و بیابان و بیراه رفت
شب تیره تا روز بیگاه رفت .

فردوسی .


همی راند بیراه و دل پر ز بیم
همی برد با خویشتن زر و سیم .

فردوسی .


به بیراه پیدا یکی دیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود.

فردوسی .


بیامد دمان با سپاهی گران
همه نره دیوان و جنگ آوران
ز بیراه مر کاخ را بام و در
گرفت و بکین اندرآورد سر.

فردوسی .


به بیراه لشکر همیراندند
سخنهای شاهان همیخواندند.

فردوسی .


دختر گفت راه خانه از آنسوست ... شاه گفت بیراه فرستادم تا لشکر اسکندر او را نبینند. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
سپس دیو به بیراه چنین چند روی
جز که بیراه ندانی نرود دیورجیم .

ناصرخسرو.


گه دریا گه بالا گه رفتن بیراه
گه کوه و گهی ریگ و گهی جوی و گهی جر.

ناصرخسرو.


- بیراه و راه ؛ راه معلوم و راه ناشناخته . همه ٔ راهها اعم از مسلوک و معلوم و غیر مسلوک . راه و بیراه :
وز آن سوی افراسیاب و سپاه
گریزان برفتند بیراه و راه .

فردوسی .


نشان خواست از شاه توران سپاه
ز هر سو بجستند بیراه و راه .

فردوسی .


سکندر در آن دشت بیگاه و گاه
دواسبه همی راند بیراه و راه .

نظامی .


- || هر سو وهر طرف :
ببستند آذین به بیراه و راه
بر آواز شیروی پرویز شاه .

فردوسی .


چو نزدیک شهر اندرآمد سپاه
ببستند آذین به بیراه و راه .

فردوسی .


از افکنده نخجیر بیراه و راه
پر از کشتگان گشت چون رزمگاه .

فردوسی .



چو در کشورش پهلوان با سپاه
در و دشت زد خیمه بیراه و راه .

اسدی .


همه مردم شهر بیراه و راه
زده صف بدیوار فغفور شاه .

اسدی (گرشاسبنامه ).


دگر نوبت آن شد که بیراه و راه
روان کرد رایت چو خورشید و ماه .

نظامی .


- راه بیراه ؛ راه غیر مسلوک . راه کم رفت و آمد. راه دشوارگذار :
از آن نامداران دو صدبرگزید
بدان راه بیراه شد ناپدید.

فردوسی .


- راه و بیراه ؛ راه معلوم وراه غیر مسلوک . و رجوع به بیراه و بیراه و راه و رجوع به همین ترکیب ذیل لغت راه شود.
|| مخالف در جهت . (یادداشت مؤلف ) :
پر آشوب دریا از آنگونه بود
کزو کس نرستی بدل ناشنود
به شش ماه کشتی برفتی برآب
کزو خواستی هرکسی جای خواب
بهفتم که نیمی گذشتی ز سال
شدی کژ و بیراه باد شمال .

فردوسی .


- بیراه افتادن تخته ای از جامه ؛ قرار گرفتن نه از سوی متناسب با تخته های دیگر. (یادداشت مؤلف ).
|| دو طرف راه را گویند که در آن جاده نباشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || مسافری که از جاده منحرف شده و راه را سهو کرده و گم میکند. || گمراه . (ناظم الاطباء). غاوی . (مهذب الاسماء). ضال . ضلیل . غوی . (دهار). بیره . گمراه .مضل . (یادداشت مؤلف ). || معاند. مخالف در عقیده و رأی :
پذیرفت باژ آنکه بدخواه بود
براه آمدند آنکه بیراه بود.

فردوسی .


هرآنکس که بد پیش درگاه تو
بنفرید بر جان بیراه تو.

فردوسی .


کسی را ندیدم بمرگ آرزوی
ز بیراه و از مردم نیکخوی .

فردوسی .


سنان سر نیزه شد بر دو نیم
دل مرد بیراه شد پر ز بیم .

فردوسی .


بیراه تر کسی بود که جائی که راه نبود راه جوید. (منتخب قابوسنامه ص 8). امیر عبیداﷲ حرامزاده ٔ بیراه . (کتاب النقض ص 395).
بس ز دفع این جهان و آن جهان
مانده اند این بیرهان بی این و آن .

مولوی .


ور گروهی مخالف شاهند
راه ایشان مده که بیراهند.

اوحدی .


- به بیراه افکندن ؛ در ورطه ٔ گمراهی انداختن : یکی را حب جاه از جاده ٔ مستقیم به بیراه افکنده . (کلیله و دمنه ).
- بیراه رفتن ؛ بر طریقی رفتن که راه رشد نیست . خبط. اختباط.عسف . اعتساف . تعسف . (یادداشت مؤلف ). التعسف ؛ بر بیراه رفتن . (مصادر زوزنی ). از راه خطا رفتن . راه نامعلوم در سپردن :
چندین چراغ دارد و بیراه میرود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش .

سعدی .


- بیراه شدن ؛ گمراه شدن و از راه راست خارج گشتن . (ناظم الاطباء). غی . غوایة. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). غوایت . ضلال . ضلالت : بر قاعده ٔمذهب حسن صباح که غیر افتضاح نبوده است نطاق صلابت وتشدد بربسته است تا او بیراه شد. (جهانگشای جوینی ).
- بیراه شدن دل ؛ گمراه شدن دل :
دل شاه از آن دیو بیراه شد
روانش ز اندیشه کوتاه شد.

فردوسی .


- بیراه کردن ؛ اغوا کردن . گمراه کردن اغواء. اضلال . تضلیل کردن . اضلال کردن . گمراه ساختن . (یادداشت مؤلف ). استغواء. (زوزنی ).از راه بدر کردن :
از آن پس که ایزد ترا شاه کرد
یکی پیر جادوت بیراه کرد.

دقیقی .


مرا نیز هم دیو بیراه کرد
ز خوبی همی دست کوتاه کرد.

فردوسی .


که ما را دل ابلیس بیراه کرد
ز هر نیکویی دست کوتاه کرد.

فردوسی .


ورا این بزرگیش بیراه کرد
که باما بکین دست بر ماه کرد.

اسدی .


یکی بود بغزنین که او را محمد ادیب خواندندی و داعی مصریان بود وخلقی بیحد را از شهر و روستا بیراه کرده است . (بیان الادیان ). و خلقی مردم را از خراسان و عراق بیراه کرد. [حسن صباح ]. (بیان الادیان ).
- بیراه گشتن ، بیراه گردیدن ؛ گمراه شدن . بیراه شدن :
بدانش شود مرد پرهیزگار
چنین گفت آن بخرد هوشیار
که دانش ز تنگی پناه آورد
چو بیراه گردی براه آورد.

ابوشکور.


شما را هوا بر خرد شاه گشت
دل آزار بسیار بیراه گشت .

فردوسی .


- بیراه نهادن قدم ؛ ناراست و ناروا سیر کردن : در طریق قدمی چند بغیر اختیار بمتابعت شیطان و هوای نفس اماره بیراه نهاده . (منتخب قابوسنامه ص 6).
|| کنایه از مردم کج رو. (انجمن آرا) (آنندراج ). کجرو. مردم بدکردار. || مردم بدذات و اوباش . (ناظم الاطباء). || کنایه از مردم نامشخص . (برهان ) (از ناظم الاطباء). || ستمکار. جائر. ظالم . (یادداشت مؤلف ). معسف ؛ مرد ستمکار و بیراه . (منتهی الارب ). || روسپی . (ناظم الاطباء). || بناحق . (یادداشت مؤلف ) :
همه یک بدیگر برآمیختند
بهر جای بیراه خون ریختند.

فردوسی .


|| کنایه از کارهای ناشایسته . (از برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). کار ناشایسته . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. = بیراهه
۲. (صفت ) [مجاز] نامرتبط.
۳. (صفت ) [قدیمی، مجاز] ویژگی کسی که راه را گم کرده باشد، کج رو، گمراه.

دانشنامه عمومی

بیراه (به فرانسه: À rebours) رمانی است از یوریس کارل هویسمانس نویسنده فرانسوی که برای اولین با در سال ۱۸۸۴ منتشر شد.این کتاب در سال ۱۳۸۱ توسط کاوه میر عباسی به فارسی ترجمه شده است.
ویکی پدیای انگلیسی
اوئیسمانس و رمان «بیراه»
کتاب هایی هستند که بیش از نویسنده شان در قلمرو ادبیات حائز اهمیت اند، و رمان «بیراه» از آنجمله است. منتقدان، بحق، این رمان را انجیل یا کتاب دعای پیروان «مکتب انحطاط» نامیده اند، زیرا تمامی ویژگی های این جریان فکری به بارزترین شکل در شخصیت د. اسنت، تنها پرسوناژ این رمان، تجلی یافته است: دلزدگی نسبت به جامعه صنعتی، رخوت و درماندگی چاره ناپذیر، روان نژندی مسموم و شریرانه خاص پایان سده نوزدهم. هویسمانس نه فقط تمامی این خصوصیات را در وجود داسنت جاویدان ساخته، بلکه قهرمانی آفریده که در آن واحد هم گروتسک است و هم رقت انگیز. این اشرافزاده منزجر از جامعه و بشریت، که می خواهد «خلاف جریان» عادی زندگی شنا کند و می کوشد در حسگرایی ظریف طبعانه بی قراری هایش را فرونشاند، و چون به بن بست می رسد، نجات خویش را در ایمان می جوید و رحمت الهی را طلب می کند، یکی از منقلب کننده ترین شخصیت های مشوش عالم ادبیات است، که بسیاری از دلهره ها و آشفتگی های روانی انسان مدرن را در بطن خویش دارد. استفان مالارمه یکی از مبهم ترین و مشهورترین اشعارش، «نثری برای د. اسنت» را با الهام از رمان «بیراه» نگاشت.
غضبی شدید بر وجودش هجوم آورد که، همچون تندباد، تلاش هایش را برای رضا به قضا دادن و کوشش هایش را برای بی تفاوت ماندن می روفت. نمی توانست این حقیقت را از خود کتمان کند: دیگر چیزی نبود که به آن دل ببندد، هیچ چیز، همه چیز بر باد فنا رفته بود؛ بورژواها، مانند کسانی که به پیک نیک بروند بر ویرانه های شکوهمند کلیسا - تلی از آوار، که مشتی مردمان وقیح، با رفتار مستهجن و مزاح های قبیح حرمتش را زیر پا می گذاشتند - جمع می شدند، شکم چرانی می کردند و تا می توانستند تنقلات می خوردند، که گویی آنجا محل تفریح و تفرج باشد. آیا خداوند هولناک سفر آفرینش و مصلوب پریده رنگ جلجتا، حداقل یک بار دیگر، برای اثبات وجودشان، عزم نمی کردند که طوفان های زیر و زبرکننده را بر پا دارند، باران های آتشین را، که در گذشته شهرهای مستوجب عقوبت و بلاد فرورفته در تباهی را به ویرانی کشانده بودند، باز برافروزند؟ آیا این لجن همچنان جاری می شد و این جهان کهنه و پوسیده را، که بر آن جز بذرهای بیدادگری نمی روییدند و از آن جز خرمن رسوایی و روسیاهی درو نمی کردند، فرا می گرفت؟غفلتاً، در باز شد؛ دور از او، در آستانه اتاق، مردانی را دید که کلاه سه گوش بر سر داشتند، گونه هایشان را دو تیغه اصلاح کرده بودند و ریش باریکی زیر لب هایشان به چشم می خورد، و صندوق ها و مبل ها را جابه جا می کردند؛ سپس، خدمتکار سالخورده، در حالیکه چند بسته کتاب را همراه می برد، در را پشت سرش بست.د. اسنت، درمانده، خود را بر صندلی رها کرد. زیر لب گفت: «دو روز دیگر، در پاریس خواهم بود؛ بگذریم، همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد؛ امواج میانمایگی بشری، مانند آبخیزی سترگ، تا آسمان بالا می روند و پناهگاهی را که، علی رغم میل باطنی ام، سیل گیرهایش را می گشایم، فرو می بلعند. وای بر من! شهامتم را باخته ام و قلبم دردمند است! - پروردگارا، بر این مسیحی دودل و مشکوک، بر این ناباور بی ایمان که اعتقاد راسخ و راستین را می جوید، بر این زندانی محکوم به اعمال شاقه حیات که، یکه و تنها، میان ظلمت، زیر آسمانی راه می سپارد که دیگر انوار تسلی بخش امید فرسوده بر آن پرتو نمی افکنند، رحمت بی پایانت را ارزانی دار!»بیراه - کاوه میرعباسی - نشر نی

پیشنهاد کاربران

بی راه: گمراه. بسیار مردم را بی راه کردند. . ( مویدالدین شیرازی، بنیاد تاویل، فصل دوم ص76 )


کلمات دیگر: