کلمه جو
صفحه اصلی

مرقم

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند . ۲ - قلم جمع : مراقم .

فرهنگ معین

(مُ رَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) رقم شده ، نگاشته .


(مِ قَ ) [ ع . ] (اِ. ) قلم .
(مُ رَ قَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) رقم شده ، نگاشته .

(مِ قَ) [ ع . ] (اِ.) قلم .


لغت نامه دهخدا

مرقم . [ م ُ رَق ْ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترقیم . رجوع به ترقیم شود. || کاتب و نویسنده . مرقن . (از لسان ).


مرقم . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) قلم .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مکواة وآلت داغ کردن . ج ، مَراقم . (اقرب الموارد). || آنچه بوسیله ٔ آن بر نان نقش کنند. (از لسان ).


مرقم. [ م ُ رَق ْ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ترقیم. رجوع به ترقیم شود. || کاتب و نویسنده. مرقن. ( از لسان ).

مرقم. [ م ِ ق َ ] ( ع اِ ) قلم.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مکواة وآلت داغ کردن. ج ، مَراقم. ( اقرب الموارد ). || آنچه بوسیله آن بر نان نقش کنند. ( از لسان ).

فرهنگ عمید

هر آلتی که با آن بنویسند یا چیزی نقش کنند، قلم.
رقم شده، نگاشته.

هر آلتی که با آن بنویسند یا چیزی نقش کنند؛ قلم.


رقم‌شده؛ نگاشته.


پیشنهاد کاربران

قلم حکاکی


کلمات دیگر: