کاپيتولا سيون , تسليم , واگذار کردن , سپردن , رهاکردن , تسليم شدن , تحويل دادن , واگذاري , صرفنظر
استسلام
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
سلم خواستن، گردن نهادن وفرمانبردارشدن، طلب سلامت
گردن نهادن کسی یا کاری را
گردن نهادن کسی یا کاری را
لغت نامه دهخدا
استسلام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) گردن نهادن کسی یا کاری را. انقیاد: استسلم له ؛ گردن نهاد اورا. ( منتهی الارب ). اهل آن بقعه را در ربقه اسلام و استسلام کشید. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی متعلق بکتابخانه مؤلف ص 259 ) . می اندیشید که چون اعمام و اقارب او در حباله اسلام واستسلام بسته شود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 418 ). جز استسلام و التیاذ بظل استرحام پناهی ندانست. ( جهانگشای جوینی ). || طلب سلامتی. ( غیاث ).
فرهنگ عمید
تسلیم شدن.
کلمات دیگر: