(مُ تَ حِ ) [ ع . ] (اِفا. ) کوچ کننده ، راهی شونده .
مرتحل
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مرتحل. [ م ُ ت َ ح َ ] ( ع اِ ) نقیض محل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( متن اللغة ).
مرتحل. [ م ُ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) کوچ کننده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ارتحال. رجوع به ارتحال شود.
- مرتحل شدن ؛ راه افتادن. حرکت کردن. کوچ کردن :
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور و قلیقا.
مرتحل. [ م ُ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) کوچ کننده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ارتحال. رجوع به ارتحال شود.
- مرتحل شدن ؛ راه افتادن. حرکت کردن. کوچ کردن :
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور و قلیقا.
منوچهری.
مرتحل . [ م ُ ت َ ح َ ] (ع اِ) نقیض محل . (یادداشت مرحوم دهخدا) (متن اللغة).
مرتحل . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) کوچ کننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتحال . رجوع به ارتحال شود.
- مرتحل شدن ؛ راه افتادن . حرکت کردن . کوچ کردن :
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور و قلیقا.
- مرتحل شدن ؛ راه افتادن . حرکت کردن . کوچ کردن :
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور و قلیقا.
منوچهری .
کلمات دیگر: