مترادف بی دست و پا : بی عرضه، بی کفایت، بی بخار، دست وپا چلفتی، ناتوان، ضعیف
بی دست و پا
مترادف بی دست و پا : بی عرضه، بی کفایت، بی بخار، دست وپا چلفتی، ناتوان، ضعیف
فارسی به انگلیسی
shiftless, gawky
limbless, meek, shiftless
shiftless
مترادف و متضاد
زشت، ناشی، بی لطافت، بی دست و پا، غیر استادانه، خامکار، سرهم بند، غیر ماهر
بی دست و پا، بی وسیله، بی چاره
زشت، ناهنجار، ناشی، بی دست و پا، بی مهارت
فرهنگ معین
(دَ تُ ) (ص . ) مجازاً فاقد زیرکی ی ا ورزیدگی لازم برای کار و فعالیت ، دست و پاچلفتی .
لغت نامه دهخدا
بی دست و پا. [ دَ ت ُ ] ( ص مرکب ) بی دست و پای. آنکه دست و پای ندارد یا ببریدن و یا خلقی.رجوع به دست و پا شود. || بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. ( یادداشت مؤلف ). || بدون قوت و قدرت. ( ناظم الاطباء ). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. ( آنندراج ) :
گر آن بادپایان برفتندتیز
تو بیدست و پا از نشستن بخیز.
نباید چو بی دست و پایان نشست .
اگر چند بیدست و پایند و زور .
گر آن بادپایان برفتندتیز
تو بیدست و پا از نشستن بخیز.
سعدی.
گرت نهی منکر برآید ز دست نباید چو بی دست و پایان نشست .
سعدی.
مهیا کن روزی مار و موراگر چند بیدست و پایند و زور .
سعدی.
|| کنایه از سراسیمه باشد. ( بهار عجم ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). سراسیمه و آشفته و سرگردان. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
۱. انسان یا حیوان که دست وپایش معیوب و ازکارافتاده باشد.
۲. [مجاز] آدم زبون و عاجز.
۳. [مجاز] بی عرضه.
۲. [مجاز] آدم زبون و عاجز.
۳. [مجاز] بی عرضه.
واژه نامه بختیاریکا
سَر تَه یکی
پیشنهاد کاربران
Clumsy
چلمن
کلمات دیگر: